جدول جو
جدول جو

معنی بعص - جستجوی لغت در جدول جو

بعص
(اِ)
لاغر شدن، شهری است در طرف جنوبی یهودیه. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
بعص
لاغر شدن، اضطراب کردن
تصویری از بعص
تصویر بعص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بعد
تصویر بعد
دوری، در ریاضیات هر یک از عرض، طول و عمق جسمی، در موسیقی فاصلۀ بین نت ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بعض
تصویر بعض
پاره ای از چیزی، برخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بعر
تصویر بعر
پشکل، پشگ، سرگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیص
تصویر بیص
تنگی و سختی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بعد
تصویر بعد
پس، سپس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بعث
تصویر بعث
انگیختن، برانگیختن، به کاری وا داشتن، زنده کردن مردگان، قیامت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برص
تصویر برص
پیسی، لک و پیس، لکه های سفیدی که روی پوست بدن ایجاد می شود، نوعی بیماری پوستی که با سفید شدن یا بی رنگ شدن قسمتی از پوست بدن و پر رنگ شدن قسمت های اطراف آن مشخص می شود
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ)
بیماریی است که بر پوست بدن پدید آید و جاجا سپید گردد سپیدتر از رنگ پوست. (یادداشت مؤلف). پیسی اندام از فساد مزاج. (غیاث اللغات). پیسگی. پیش. پیسی. (زمخشری). سلع. (از منتهی الارب) (آنندراج). سپیدی باشد در ظاهر بدن دربعضی اعضاء. مرضی است که داغهای سیاه یا سپید بر اندام پدید آیند. (غیاث اللغات از منتخب) :
بخت را در گلیم بایستی
این سپیدی برص که در بصر است.
خاقانی.
آری به داغ و درد سرانندنامزد
اینک پلنگ در برص و شیر در جذام.
خاقانی.
- برص ابیض، پیسی.
- برص اسود، قوبای مقشر.
- برص الاظفار، سپیدی که بر ناخنها افتد.
- برص دار، مبتلی به بیماری برص:
از سر تیغت که ماه ازوست برص دار
بر تن شیر فلک جذام برآمد.
خاقانی.
- برص زده،اسلع.
- برص منتشر، پیسی که تمام اعضاء را فراگیرد.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نام قریه ای میان حله و بغداد نزدیک ذی الکفل. (سفرنامۀ ابن بطوطه ص 61) ، بخشم درآوردن کسی را. لازم و متعدی استعمال شود. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تاریک شدن شب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ ابرص. (منتهی الارب). رجوع به ابرص و برص شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جانوری است کوچک که در چاه باشد. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، سنگ برطیل نهادن در زه حوض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اضطراب کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سختی تنگی تنگی گرفتاری. یا حیص و بیص تنگی و گرفتاری گیر و دار کشاکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعر
تصویر بعر
پشگل انداختن شتر وگوسفند، بشک افکندن، بشک او کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبعص
تصویر تبعص
تلواسگی (اضطراب برهان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعل
تصویر بعل
زوج، صاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعط
تصویر بعط
ذبح کردن حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
برخی، پاره ای، لختی، گروهی برخ پشه پر از پشه پاره ای از چیزی برخی لختی، گروهی از مردم. توضیح بعض و بعضی در حکم اسم جمع باشند و غالبا فعل آنها را مطابقه دهند: (بعض دانشمندان برآنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعد
تصویر بعد
پس، ضد قبل، سپس دوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعج
تصویر بعج
مرد سست رفتار شکم بشکافتن، اخته کردن شکم بشکافتن، اخته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعث
تصویر بعث
فرستادن کسی را بتنهائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصع
تصویر بصع
پاره ای از شب پاسی از شب
فرهنگ لغت هوشیار
مرضی است که بر پوست بدن بوجود میاید و جاجا سفید میگردد از رنگ بدن سپیدتر، یا پیسی اندام از فساد مزاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهص
تصویر بهص
تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برص
تصویر برص
((بَ رَ))
پیسی، پیسگی، کک و سفیدی که در بدن ظاهر شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بعل
تصویر بعل
((بَ))
شوهر، زوج، صاحب، خداوند، نام چند بت از اقوام سامی، به ویژه فینیقی ها، جمع بعول، بعال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بعض
تصویر بعض
((بَ))
پاره ای از چیزی، گروهی از مردم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بعد
تصویر بعد
((بَ))
پس، سپس، به غیر از، به جز، پس از، از نود و بوقی پس از مدت های طولانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بعد
تصویر بعد
((بُ))
دوری، جدایی، طول، عرض وعمق یا ارتفاع جسم، رأی، حزم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بعث
تصویر بعث
((بَ))
برانگیختن، فرستادن، زنده کردن مردگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیص
تصویر بیص
((بِ))
تنگی، گرفتاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بعر
تصویر بعر
((بَ))
پشک، پشکل، سرگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بعد
تصویر بعد
پس، آینده، فرامون، دیگر، سویگان
فرهنگ واژه فارسی سره