جدول جو
جدول جو

معنی برص

برص((بَ رَ))
پیسی، پیسگی، کک و سفیدی که در بدن ظاهر شود
تصویری از برص
تصویر برص
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با برص

برص

برص
مرضی است که بر پوست بدن بوجود میاید و جاجا سفید میگردد از رنگ بدن سپیدتر، یا پیسی اندام از فساد مزاج
فرهنگ لغت هوشیار

برص

برص
پیسی، لک و پیس، لکه های سفیدی که روی پوست بدن ایجاد می شود، نوعی بیماری پوستی که با سفید شدن یا بی رنگ شدن قسمتی از پوست بدن و پر رنگ شدن قسمت های اطراف آن مشخص می شود
برص
فرهنگ فارسی عمید

برص

برص
جَمعِ واژۀ ابرص. (منتهی الارب). رجوع به ابرص و بَرَص شود
لغت نامه دهخدا

برص

برص
نام قریه ای میان حله و بغداد نزدیک ذی الکفل. (سفرنامۀ ابن بطوطه ص 61) ، بخشم درآوردن کسی را. لازم و متعدی استعمال شود. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تاریک شدن شب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

برص

برص
بیماریی است که بر پوست بدن پدید آید و جاجا سپید گردد سپیدتر از رنگ پوست. (یادداشت مؤلف). پیسی اندام از فساد مزاج. (غیاث اللغات). پیسگی. پیش. پیسی. (زمخشری). سلع. (از منتهی الارب) (آنندراج). سپیدی باشد در ظاهر بدن دربعضی اعضاء. مرضی است که داغهای سیاه یا سپید بر اندام پدید آیند. (غیاث اللغات از منتخب) :
بخت را در گلیم بایستی
این سپیدی برص که در بصر است.
خاقانی.
آری به داغ و درد سرانندنامزد
اینک پلنگ در برص و شیر در جذام.
خاقانی.
- برص ابیض، پیسی.
- برص اسود، قوبای مقشر.
- برص الاظفار، سپیدی که بر ناخنها افتد.
- برص دار، مبتلی به بیماری برص:
از سر تیغت که ماه ازوست برص دار
بر تن شیر فلک جذام برآمد.
خاقانی.
- برص زده،اسلع.
- برص منتشر، پیسی که تمام اعضاء را فراگیرد.
لغت نامه دهخدا

برص

برص
جانوری است کوچک که در چاه باشد. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، سنگ برطیل نهادن در زه حوض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

برص

برص
در نزد پزشکان سفیدی ایست که بر ظاهر پوست بدن آشکار میشود و محل خود را ژرف میسازد پس اگر در سایر اعضاء این سپیدی عارض شود بطوریکه رنگ بدن تماماًسپید گردد آنگاه این عارضه را منتشر نامند و برص سیاه بنام قوباء معروف است و آن سیاهی باشد که بر اثر سیاهی سوداوی غلیظ بر پوست بدن عارض میشود. (کشاف اصطلاحات الفنون از بحر الجواهر). رجوع به بَرَص شود
لغت نامه دهخدا