جدول جو
جدول جو

معنی بضاعت - جستجوی لغت در جدول جو

بضاعت
سرمایه، دارایی، مالی که با آن تجارت کنند، کالای بازرگانی
تصویری از بضاعت
تصویر بضاعت
فرهنگ فارسی عمید
بضاعت
(بِ عَ)
مال التجاره. (ناظم الاطباء) آخریان. سلعه. سعفه. کالا.
لغت نامه دهخدا
بضاعت
مال التجاره، دارائی، سرمایه
تصویری از بضاعت
تصویر بضاعت
فرهنگ لغت هوشیار
بضاعت
((بِ یا بَ عَ))
سرمایه، مال، مکنت، متاع، کالا، جمع بضایع
تصویری از بضاعت
تصویر بضاعت
فرهنگ فارسی معین
بضاعت
سرمایه، مایه، ثروت، دارایی، مال، مکنت، ملک، کالا، مال التجاره، متاع
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بضاع
تصویر بضاع
جماع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشاعت
تصویر بشاعت
زشت و ناپسند شدن، از خوردن طعام بی مزه ناخوش شدن، بدبو شدن دهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از براعت
تصویر براعت
شیوایی و فصاحت در کلام، برتری یافتن در علم و فضل یا کمال و جمال
براعت استهلال: در ادبیات در فن بدیع آوردن کلمات و عباراتی در دیباچۀ کتاب یا مطلع قصیده که دلالت بر موضوع کتاب یا قصیده می کند و خواننده به محض خواندن آن کلمات متوجه می شود که نویسنده یا شاعر در چه موضوعی بحث می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رضاعت
تصویر رضاعت
رضاع، شیرخوارگی، شیر دادن مادر به کودک
فرهنگ فارسی عمید
(رِ عَ)
رضاعه. شیرخوارگی کودک. (ناظم الاطباء). شیر خوردن. شیرخوارگی. مکیدن کودک شیر را از پستان. رضاعه. (یادداشت مؤلف). شیرخواری بچگان. (غیاث اللغات).
- سن رضاعت، سن شیرخوارگی. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ فَ / فِ)
ضایع کردن. (غیاث) (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 14) (آنندراج). اضاعه. تضییع. و رجوع به اضاعه و اضاعه شود، هم فی اضبان الجبل، ایشان در تنگناهای کوهند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ ضَ)
جمع واژۀ بضعه و بضعه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به کلمه مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ بضاعه یا بضاعت.
- بضاعات مزجات، سرمایه های اندک:
بکردار بدشان مقید نکرد
بضاعات مزجاتشان رد نکرد.
سعدی (بوستان).
و رجوع به بضاعت و بضاعت مزجات شود
لغت نامه دهخدا
(بِ عَ)
پاره ای از مال که بدان تجارت کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، بضائع. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). بیارۀ کالا که بفروختن بفرستند. (مؤید الفضلاء). پاره ای مال که جدا کنند و بجایی فرستند برای تجارت. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 26).
- قلیل البضاعه، کم مال. (ناظم الاطباء). و رجوع به بضاعت شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بروع. (منتهی الارب). تمام شدن در فضل و درگذشتن از اصحاب در دانش و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فضیلت و کامل شدن در فضل و هنر. (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ)
مأخوذ از تازی، بی طعم شدن طعام. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بی مزه شدن. (آنندراج). و رجوع به بشاعه شود، عبا یا عبای گشاد یا قطیفه ای که چون عبا بر دوش اندازند. (دزی ج 1 ص 88)
لغت نامه دهخدا
(بِ عَ)
در ساعت. فوراً:
چو دید طلعت نورانی بهشتی تو
کند بساعت بر هستی خدای اقرار.
مسعودسعد.
وگرنه هیبت آن تیغ اژدها پیکر
کند بساعت زنار بر میانش تار.
مسعودسعد.
رجوع به ساعت شود
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
ظرافت. ملاحت. کیاست. ذکاء قلب. (یادداشت بخط دهخدا). بزاعه. و رجوع به بزاعه شود، غلام سبک روح در سفر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بزابز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ / بُ عَ)
چاهی است بمدینه و قطر سر آن شش ذرع است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بنا بنقل ابن بطوطه نام چاهی در خارج مدینه در قسمت شمالی قبۀ حجرالزیت. رجوع به سفرنامۀ ابن بطوطه چ 1337 هجری شمسی بنگاه ترجمه ص 144 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بضعت
تصویر بضعت
پاره گوشت، جگر گوشه، گوشت بن دندان، آوای شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بضاع
تصویر بضاع
سیر آبی
فرهنگ لغت هوشیار
ضایع کردن تباه ساختن تلف کردن: اضاعت اموال، تیمار نکردن بی تیمار گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضاعت
تصویر رضاعت
شیر خوارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بداعت
تصویر بداعت
آغاز کردن، ابتداء
فرهنگ لغت هوشیار
برتری، روشنی، رسایی، پیش افتادگی، کاردانی پاک شدن از عیب و تهمت تبرئه شدن، خلاص شدن از قرض و دین رها شدن، رهایی خلاصی وارهیدگی، بیزاری دوری، پاکی، (اسم)ء ات، حواله. منشور اجازه، جمع برا، جمع براء ات براوات. توضیح در عربی کلمه مورد بحث را بصورت (براه) نویسند ازین رو عده ای از فاضلان درفارسی به تبعیت از عربی (براء ت) را صحیح دانند ولی در نسخ خطی معتبرفارسی (برائت) هم نوشته شده. یا براعت ذمه. وارهیدگی از وام رهایی از دین. بکمال رسیدن در فضل و درگذشتن از همگنان برتری یافتن در دانش و ادب و کمال و جمال، برتری تفوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشاعت
تصویر بشاعت
زشت وبد شکل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بضاعه
تصویر بضاعه
مایه، خواسته، کالا کاچال، داراک دارایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزاعت
تصویر بزاعت
ملاحت، ظرافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساعت
تصویر بساعت
فوراً، در ساعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضاعت
تصویر رضاعت
((رِ عَ))
شیر خوردن کودک از پستان مادر، شیرخوارگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از براعت
تصویر براعت
برتری و کمال از حیث زیبایی و دانش، پاک شدن از عیب و تهمت، خلاص شدن از وام و دین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشاعت
تصویر بشاعت
((بَ عَ))
از خوردن غذای بدمزه ناخوش شدن، بی مزه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اضاعت
تصویر اضاعت
((اِ عَ))
ضایع کردن، تلف کردن، بسیار شدن آب و زمین کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بساعت
تصویر بساعت
((بَ عَ))
فوری، آناً
فرهنگ فارسی معین
بزرگواری، برتری، تفوق، فضیلت، کمال، بلاغت، فصاحت، شیوایی، برهمگان تفوق یافتن، به کمال رسیدن، فضیلت یافتن، کمال یافتن، غالب آمدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد