جدول جو
جدول جو

معنی بصیر - جستجوی لغت در جدول جو

بصیر
(پسرانه)
آگاه، بینا، از نامهای خداوند
تصویری از بصیر
تصویر بصیر
فرهنگ نامهای ایرانی
بصیر
بینا، کنایه از دانا، خبیر، از نام های خداوند
تصویری از بصیر
تصویر بصیر
فرهنگ فارسی عمید
بصیر
(بَ)
بینا و نابینا. از لغات اضداد است. ج، بصراء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بینا. (غیاث) (ترجمان جرجانی ص 26) (مهذب الاسماء). بینا و صاحب بصر. (فرهنگ نظام). بینا ودانا. (مؤید الفضلاء). دیده ور. بیننده:
رادی آمیخته است با کف او
همچو با دیدۀ بصیر بصر.
فرخی.
بصارت بیلفغد از دل که تو
ز خربه نئی گر بچشمی بصیر.
ناصرخسرو.
عیب کنندم که چه دیدی درو
کور نداند که چه بیند بصیر.
سعدی (طیبات).
ز دست رفتم و بی دیدگان نمیدانند
که زخمهای نظر بر بصیر می آید.
سعدی (طیبات).
لغت نامه دهخدا
بصیر
(بَ)
تخلص قاضی بصیر برادر قاضی لاغر سیستانی است. بصیر خبیر است بلطایف و نکات سخن سنجی و خوش بیانی. این رباعی از اوست:
خورشیدوش من که فدایش گردم
پیوسته چو ذره در هوایش گردم
پا از سر من دریغ میدارد و من
دارم سر آنکه خاک پایش گردم.
(صبح گلشن ص 66 و 67) ، شیر ترش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بصیر
بینا، دانا
تصویری از بصیر
تصویر بصیر
فرهنگ لغت هوشیار
بصیر
((بَ))
بیننده، دانا، روشن بین
تصویری از بصیر
تصویر بصیر
فرهنگ فارسی معین
بصیر
بینش مند، بینا
تصویری از بصیر
تصویر بصیر
فرهنگ واژه فارسی سره
بصیر
آگاه، بینا، خبره، خبیر، دانا، روشن بین، مدبر، مطلع
متضاد: نابینا، ناآگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نصیر
تصویر نصیر
(پسرانه)
یاری دهنده، یاور، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تبصیر
تصویر تبصیر
بینا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بصیرت
تصویر بصیرت
بینش، بینایی، کنایه از دانایی، کنایه از زیرکی، کنایه از عقل، کنایه از شاهد، حجت
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ)
بصیره. بینایی. (ناظم الاطباء) (زمخشری) (فرهنگ نظام). و رجوع به بصیره شود. دانایی. زیرکی. هوشیاری. (ناظم الاطباء). بینایی دل یعنی دانایی و زیرکی. (غیاث). بینایی و یقین و زیرکی. (ازآنندراج). دانایی. زیرکی. (زمخشری). دید. دیدار. بینش. آگاهی. چشم خرد. چشم عقل. چشم دل. دیدۀ دل: دستهای راست دادند دست دادنی از روی رضای و رغبت... در حالتی که روشن گردانیده بود خدای تعالی بصیرت های ایشان را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). خداوند جنگ ایشان بدید و سامان کار دریافت اگر خواهد از هرات ساخته و با بصیرت تمام پس از مهرگان روی بدین قوم آرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب). وی را آن خرد و تمیز بصیرت و رویت است که زود زود سنگ وی را (التونتاش) ضعیف در رود بنتوانند گردانید. (تاریخ بیهقی چ ادیب).
گر بایدت همی که ببینی مرا تمام
چون عاقلان بچشم بصیرت نگر مرا.
ناصرخسرو.
و هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند هر آینه مقابح آنرا بنظر بصیرت بیند. (کلیله و دمنه). یکی را... قوت شهوانی بر قوت عقل غالب گشته و نور بصیرت او را بحجاب ظلمت پوشیده. (کلیله و دمنه).
این بحر بصیرت بین بی شربت ازو مگذر
کز شط چنین بحری لب تشنه شدن نتوان.
خاقانی.
اگر بصر بصیرت ملاحظتی کنی و از خیانتی که ما در این ملک کرده ایم...یاد آری، پوشیده نیست که طمع صلاح و توقع عفو و اغماض آهن سرد کوفتن است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 126). بالشکر خبیر بتجارب خطوب و بصیر بعواقب حروب... بدان حدود رفتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 342).
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
بصیرت. بینایی. ج، بصائر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). نظر. (المنجد).
لغت نامه دهخدا
شهری است (بناحیت مغرب) بر کران دریا برابر جبل طارق جایی با نعمت بسیار. (حدود العالم). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی شود، شکافتن.زخم. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شکافتن جراحت. (تاج المصادر بیهقی)، پاره پاره کردن گوشت. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). بریدن گوشت. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث). گوشت بریدن. (زوزنی)، کدخدا شدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)، جماع کردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جماع نمودن. (آنندراج)، هویدا کردن، گردیدن. (ناظم الاطباء). هویدا کردن کلام و هویدا شدن آن. (منتهی الارب) (از آنندراج)، رسیدن اشک در چشم و نریختن آن: بضع الدمع بضعاً و بضوعاً. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رسیدن اشک در چشم و نریختن آن. (آنندراج)، خوی کردن پیشانی کسی. (ناظم الاطباء)، سیراب شدن و منه: بضع من الماء بضعاً و بضوعاً و بضاعاً.
منه المثل: حتی متی تکرع و لا تبضع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سیراب شدن. (غیاث). سیراب شدن از آب. (آنندراج). سیراب شدن شتر. (تاج المصادر بیهقی)، رگ زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به جد خاندانی است که نام او ابو کامل احمد بن محمد بن علی بن محمد بن بصیر بخاری بصیری است. (سمعانی) (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تبصره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بینا کردن. (زوزنی) (ترجمان علامۀ جرجانی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). بینا گردانیدن. (آنندراج) ، شناسا کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شناسانیدن. (آنندراج) ، تعریف و ایضاح کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، روشن گردانیدن. (آنندراج) ، بریدن گوشت از هر بند و جدا کردن آن، بریدن، بریدن سر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بخون اندودن. (تاج المصادر بیهقی) ، عبرت کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، به بصره شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چشم واگشادن سگ بچه. (تاج المصادر بیهقی). چشم باز کردن سگ بچه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع بصارت بصیرت، بینایی ها، بینادلی، بینش ها، زیرکی ها، گواه ها جمع بصیرت بیناییها بینادلیها بینشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشیر
تصویر بشیر
بشارت دهنده، مژده آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصیص
تصویر بصیص
لرزه، درخشش، پیچش، شمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصیع
تصویر بصیع
خوی (عرق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگیر
تصویر بگیر
فلوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغیر
تصویر بغیر
باستثنا، بجز، بدون، مگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعیر
تصویر بعیر
شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقیر
تصویر بقیر
شکافته شده، چادری که آنرا شکافته بپوشند بی آستین
فرهنگ لغت هوشیار
چشمی دیدی منسوب به بصر چشمی. یا هنرهای بصری. هنرهای پلاستیک مقابل سمعی. منسوب به بصره اهل بصره از مردم بصره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبصیر
تصویر تبصیر
بینا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصیرت
تصویر بصیرت
دانائی، زیرکی، هوشیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصیره
تصویر بصیره
بینایی، زیرکی، خون دوشیزگی، سپر و زره، گواه -6 آور (یقین)، پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بثیر
تصویر بثیر
بسیار فراوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبصیر
تصویر تبصیر
((تَ))
بینا کردن، شناسا گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بصیرت
تصویر بصیرت
((بَ رَ))
بینش، بینایی، روشن بینی، دانایی، جمع بصایر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حصیر
تصویر حصیر
بوریا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بصیرت
تصویر بصیرت
بینش، بینشمندی
فرهنگ واژه فارسی سره
آگاهی، بینایی، بینش، دانایی، روشن بینی، زیرکی، عاقبت بینی، مال اندیشی، نهان بینی، هوش یاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بینش
دیکشنری اردو به فارسی