- بصیر
- بینا، دانا
معنی بصیر - جستجوی لغت در جدول جو
- بصیر (پسرانه)
- آگاه، بینا، از نامهای خداوند
- بصیر
- بینش مند، بینا
- بصیر
- بینا، کنایه از دانا، خبیر، از نام های خداوند
- بصیر ((بَ))
- بیننده، دانا، روشن بین
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بینایی، زیرکی، خون دوشیزگی، سپر و زره، گواه -6 آور (یقین)، پنبه
دانائی، زیرکی، هوشیاری
بینش، بینشمندی
بینش، بینایی، کنایه از دانایی، کنایه از زیرکی، کنایه از عقل، کنایه از شاهد، حجت
بینا کردن
بینا کردن
بوریا
شتر
خوی (عرق)
لرزه، درخشش، پیچش، شمار
چشمی دیدی منسوب به بصر چشمی. یا هنرهای بصری. هنرهای پلاستیک مقابل سمعی. منسوب به بصره اهل بصره از مردم بصره
جمع بصارت بصیرت، بینایی ها، بینادلی، بینش ها، زیرکی ها، گواه ها جمع بصیرت بیناییها بینادلیها بینشها
بشارت دهنده، مژده آورنده
فلوس
باستثنا، بجز، بدون، مگر
شکافته شده، چادری که آنرا شکافته بپوشند بی آستین
بسیار فراوان
بخوبی وخوشی، بسلامتی وتندرستی، بعاقبت وسر انجام نیک
زمین خراب، نا مزروع، خاک مرده، ویران، بی بنا، بی زرع وکشت
دیداری
هندی بازاریان لشکر
سخن چین، ول زبان
موی پیچیده موی انبوه
بوریا، فرشی که از نی یا برگ درخت خرما بافته باشند
باب مانی همانند پدر بودن
شیره و چکیدۀ چیزی، شراب
عصیر معده: در علم زیست شناسی مایعی بی رنگ و لزج که از پردۀ مخاطی داخل معده ترشح می شود، شیرۀ معدی، شیرۀ معده، رطوبت معده
عصیر معده: در علم زیست شناسی مایعی بی رنگ و لزج که از پردۀ مخاطی داخل معده ترشح می شود، شیرۀ معدی، شیرۀ معده، رطوبت معده