- بشنجنده(بَ / بِ شَ جَ دَ / دِ)
پاشنده. رجوع به بشنجیدن شود
معنی بشنجنده - جستجوی لغت در جدول جو
- بشنجنده
پاشنده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تماشاگر، تماشاچی، دارای توانایی دیدن، بینا، چشم، برای مثال به بینندگان آفریننده را / نبینی، مرنجان دو بیننده را (فردوسی - ۱/۳)
کسی که چیزی را می بندد، برای مثال گفت که دیوانه نه ای، لایق این خانه نه ای / رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم (مولوی۲ - ۵۴۰)
(گَ شُ دَ)
لغت نامه دهخدا
پشنجیدن. پاشیدن. (ناظم الاطباء). بمعنی پاشیدن است و این لغت در دری استعمال شود و اهل تبرستان بمعنی ریختن و پاشیدن بکار برند وبحذف جیم نیز مخفف آن آمده است، چنانکه گویند: آب کاسه را بشن، یعنی بپاش و بریز. (از انجمن آرا) (از آنندراج). ریختن و پاشیدن. (فرهنگ نظام) :
بخنجر همه تنش انجیده اند
بر آن خاک خونش بشنجیده اند.
لبیبی (از رشیدی و انجمن آرا و آنندراج و فرهنگ نظام).
ورجوع به پشنجیدن و بشنج شود
بخنجر همه تنش انجیده اند
بر آن خاک خونش بشنجیده اند.
لبیبی (از رشیدی و انجمن آرا و آنندراج و فرهنگ نظام).
ورجوع به پشنجیدن و بشنج شود
(بَ جَ دَ / دِ)
لغت نامه دهخدا
بسیچنده. شخصی را گویند که استعداد و سامان کاری کند و آماده و مهیا سازد. (برهان). آماده و مهیا کننده (ناظم الاطباء). اسم فاعل است از بسیچیدن. یعنی حاضرشونده و حاضر کننده. (مجمعالفرس) :
چو شد هفته و کار شد ساخته
بسیچنده از کار پرداخته.
نظامی.
بسیچنده در آب پیروزه رنگ
بسیچید تا ماهی آرد بچنگ.
نظامی.
چو شد هفته و کار شد ساخته
بسیچنده از کار پرداخته.
نظامی.
بسیچنده در آب پیروزه رنگ
بسیچید تا ماهی آرد بچنگ.
نظامی.
(پَ / پِ شَ دَ / دِ)
لغت نامه دهخدا
آب و شراب و خون و امثال آن پاشیده شده. (برهان قاطع) :
بخنجر همه تنش انجیده اند
بر آن خاک و خونش پشنجیده اند.
لبیبی (از فرهنگ سروری)
بخنجر همه تنش انجیده اند
بر آن خاک و خونش پشنجیده اند.
لبیبی (از فرهنگ سروری)
(بَ / بِ شَ دَ / دِ)
لغت نامه دهخدا
ریخته. پاشیده. (انجمن آرا). پاشیده شده. (رشیدی) (آنندراج). رجوع به بشنجیدن و پشنجیدن و پشخیده شود
اسم بسیجیدن، آماده کننده مهیا کننده، پوشنده ساز جنگ، کسی که سامان و استعداد کاری کند، اراده کننده قصد کننده
بند کننده: (گفت که دیوانه نه ای لایق این خانه نه ای رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم) (مولوی)
