معنی گنجنده - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با گنجنده
گنجنده
- گنجنده
- آنچه که بگنجد. آنچه که در چیزی تواند گنجید. جای گیرنده: ماده چیزی است فراز هم آورده از چهارمایۀ با یکدیگر ناسازنده و ناگنجنده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
گنجیده
- گنجیده
- جا گرفته در چیزی، جمع شده گرد آمده، راست آمده صادق
فرهنگ لغت هوشیار