بشتن قان. نام دهکدۀ مهم روستای مازول یکی از چهار روستای معروف نیشابور که در شمال جای داشته و مقدسی در قرن چهارم از آن نام برده است، (جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی چ 1337 هجری شمسی بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 413). و رجوع به بشتقان شود
بشتن قان. نام دهکدۀ مهم روستای مازول یکی از چهار روستای معروف نیشابور که در شمال جای داشته و مقدسی در قرن چهارم از آن نام برده است، (جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی چ 1337 هجری شمسی بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 413). و رجوع به بشتقان شود
عارضه ای که در آن انسان نمی تواند ادرار کند، مسدود شدن مجرای ادرار، شاش بند، حبس بول، احتباس، حبس البول جمع شدن خون یا مادۀ دیگر در قسمتی از بدن حقنه کردن، اماله کردن
عارضه ای که در آن انسان نمی تواند ادرار کند، مسدود شدن مجرای ادرار، شاش بَند، حَبسِ بَول، اِحتِباس، حَبسِ البَول جمع شدن خون یا مادۀ دیگر در قسمتی از بدن حقنه کردن، اماله کردن
گرفتن کلمه ای از کلمۀ دیگر، بیرون آوردن کلمه ای از کلمۀ دیگر که در لفظ و معنی بین کلمۀ اصلی و کلمۀ دوم مناسبتی وجود داشته باشد، در ادبیات در فن بدیع به کار بردن کلماتی که از یک ماده مشتق شده باشند در شعر یا نثر مانند عزل و معزول، افتخار و تفاخر، حکمت و حکیم، برای مثال حکیم آن کس که حکمت نیک داند / سخن محکم به حکم خویش راند اقتضاب
گرفتن کلمه ای از کلمۀ دیگر، بیرون آوردن کلمه ای از کلمۀ دیگر که در لفظ و معنی بین کلمۀ اصلی و کلمۀ دوم مناسبتی وجود داشته باشد، در ادبیات در فن بدیع به کار بردن کلماتی که از یک ماده مشتق شده باشند در شعر یا نثر مانندِ عزل و معزول، افتخار و تفاخر، حکمت و حکیم، برای مِثال حکیم آن کس که حکمت نیک داند / سخن محکم به حکم خویش راند اقتضاب
چوب یا سنگ یا ثقیل دیگری که بر پشت در نهند تا به آسانی گشاده نشود. پشتیبان. پشتیوان. پشت وان: سپه را پشتبان بادی جهان را پادشا بادی. فرخی. دریغ مرد حکیمی که تاز را پس پشت هماره چون در دروازه پشتبان بیند. سوزنی. ، پشت و پناه. حامی. ظهیر. رجوع به پشت و پناه شود. و نیز رجوع به پشت وان شود
چوب یا سنگ یا ثقیل دیگری که بر پشت در نهند تا به آسانی گشاده نشود. پشتیبان. پشتیوان. پشت وان: سپه را پشتبان بادی جهان را پادشا بادی. فرخی. دریغ مرد حکیمی که تاز را پس پشت هماره چون در دروازه پشتبان بیند. سوزنی. ، پشت و پناه. حامی. ظهیر. رجوع به پشت و پناه شود. و نیز رجوع به پشت وان شود
از قرای مرو است. اکنون خراب است و رودخانه ای که در حوالی آن میگذرد هم اکنون بدین نام معروف است. (از مرآت البلدان ج 1 ص 161). از دیه های مرو که خراب و بائر شده و فقط نام آن بر رودخانه ای باقی مانده است. (از لباب الانساب ج 1 ص 91). از قرای مرو است و خراب شده و امروز نهری که در آن حدود است بنام نهر بالقان معروف است. (ازمعجم البلدان)
از قرای مرو است. اکنون خراب است و رودخانه ای که در حوالی آن میگذرد هم اکنون بدین نام معروف است. (از مرآت البلدان ج 1 ص 161). از دیه های مرو که خراب و بائر شده و فقط نام آن بر رودخانه ای باقی مانده است. (از لباب الانساب ج 1 ص 91). از قرای مرو است و خراب شده و امروز نهری که در آن حدود است بنام نهر بالقان معروف است. (ازمعجم البلدان)
از نواحی هراه (: هرات در ایام سلطان حسین میرزا بایقرا زراعت و عمارتش در افزود... در آن اوان از قریۀ باشتان تا ساقسلمان که چهار فرسخ مسافت است در طول و از درۀ دو برادران تا پل مالان که قریب دو فرسخ است در عرض تمامی فضای صحرا و بیابان باغ و بستان و حظیره و گلستان شده بود. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 650). محتمل است که این کلمه صورتی از باشان باشد. رجوع به باشان شود جایی در اسفراین، (از معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)، موضعی است در اسفراین، (مرآت البلدان ج 1 ص 160)
از نواحی هراه (: هرات در ایام سلطان حسین میرزا بایقرا زراعت و عمارتش در افزود... در آن اوان از قریۀ باشتان تا ساقسلمان که چهار فرسخ مسافت است در طول و از درۀ دو برادران تا پل مالان که قریب دو فرسخ است در عرض تمامی فضای صحرا و بیابان باغ و بستان و حظیره و گلستان شده بود. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 650). محتمل است که این کلمه صورتی از باشان باشد. رجوع به باشان شود جایی در اسفراین، (از معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)، موضعی است در اسفراین، (مرآت البلدان ج 1 ص 160)
به محاورۀ خوارزم به معنی نواب و صوبه دار، (آنندراج)، نایب پادشاه، امیر حاکم، (ناظم الاطباء)، اما صحیح کلمه باسقاق است، رجوع به باسقاق شود، به مجاز، کاذب، بدروغ، بدل، مجعول، (یادداشت مؤلف)
به محاورۀ خوارزم به معنی نواب و صوبه دار، (آنندراج)، نایب پادشاه، امیر حاکم، (ناظم الاطباء)، اما صحیح کلمه باسقاق است، رجوع به باسقاق شود، به مجاز، کاذب، بدروغ، بدل، مجعول، (یادداشت مؤلف)
جمع واژۀ بسته: گو پیلتن نیز پیمان ببست که آن بستگانرا گشاید دو دست. فردوسی. پس آن بستگانرا کشیدند خوار بجان خواستند آنگهی زینهار. فردوسی. چو قادر شدی خیره را ریزخون مزن دشنه بر بستگان زبون. امیرخسرو.
جَمعِ واژۀ بسته: گو پیلتن نیز پیمان ببست که آن بستگانرا گشاید دو دست. فردوسی. پس آن بستگانرا کشیدند خوار بجان خواستند آنگهی زینهار. فردوسی. چو قادر شدی خیره را ریزخون مزن دشنه بر بستگان زبون. امیرخسرو.
مالک باغ. نگاهبان آن. (ناظم الاطباء) : باعانت بستقان... (درۀ نادره چ شهیدی 1341 هجری شمسی ص 642) ، بالا برآوردن. بالابرکشیدن. بلند شدن. (فرهنگ فارسی معین) ، افزون آمدن از کسی بفضل و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). فایق شدن بر اصحاب خود. (آنندراج). فزونی یافتن کسی بر اصحاب خود. (ناظم الاطباء) ، ماهر شدن کسی. (ناظم الاطباء). مهارت یافتن کسی در علمش. (از اقرب الموارد)
مالک باغ. نگاهبان آن. (ناظم الاطباء) : باعانت بستقان... (درۀ نادره چ شهیدی 1341 هجری شمسی ص 642) ، بالا برآوردن. بالابرکشیدن. بلند شدن. (فرهنگ فارسی معین) ، افزون آمدن از کسی بفضل و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). فایق شدن بر اصحاب خود. (آنندراج). فزونی یافتن کسی بر اصحاب خود. (ناظم الاطباء) ، ماهر شدن کسی. (ناظم الاطباء). مهارت یافتن کسی در علمش. (از اقرب الموارد)
بشتقان. بوشتحقان. از قرای نیشابور و یکی از گردشگاههای آن، به یک فرسنگی شهر بود. وقعۀ یحیی بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب و عمرو بن زراره والی نیشابور که از جانب نصر بن سیار در این قریه روی داد و گمان می کنم ابونصر اسماعیل بن حماد جوهری در ابیاتی که آورده نام این قریه را اراده کرده و نون کلمه را انداخته و آن را بصورت بشتقان آورده است: یا ضائعالعمر بالامان أما تری رونق الزمان فقم بنایا اخا المساهی نخرج الی نهر بشتقان. (از معجم البلدان). و رجوع به اللباب ج 1 ص 126 و مرآت البلدان ج 1 شود، افشاندن، دزدیدن. (ناظم الاطباء)
بشتقان. بوشتحقان. از قرای نیشابور و یکی از گردشگاههای آن، به یک فرسنگی شهر بود. وقعۀ یحیی بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب و عمرو بن زراره والی نیشابور که از جانب نصر بن سیار در این قریه روی داد و گمان می کنم ابونصر اسماعیل بن حماد جوهری در ابیاتی که آورده نام این قریه را اراده کرده و نون کلمه را انداخته و آن را بصورت بشتقان آورده است: یا ضائعالعمر بالامان أما تری رونق الزمان فقم بنایا اخا المساهی نخرج الی نهر بشتقان. (از معجم البلدان). و رجوع به اللباب ج 1 ص 126 و مرآت البلدان ج 1 شود، افشاندن، دزدیدن. (ناظم الاطباء)
جمع مشتقه، بر گرفتگان جمع مشتقه (مشتق) توضیح در فارسی از یک ریشه چهارده صیغه مشابه و غیر مشابه مشتق میگردد بطریق ذیل: اسم مصدر، مصدر، امرحاضر، ماضی، مضارع، دعا 7 و، اسم فاعل و صفت فاعلی، اسم مفعول -10 مصدر مخفف، حاصل مصدر، صیغه مبالغه، صفت مشبهه، چندقسم اسم و حاصل مصدر و صفت
جمع مشتقه، بر گرفتگان جمع مشتقه (مشتق) توضیح در فارسی از یک ریشه چهارده صیغه مشابه و غیر مشابه مشتق میگردد بطریق ذیل: اسم مصدر، مصدر، امرحاضر، ماضی، مضارع، دعا 7 و، اسم فاعل و صفت فاعلی، اسم مفعول -10 مصدر مخفف، حاصل مصدر، صیغه مبالغه، صفت مشبهه، چندقسم اسم و حاصل مصدر و صفت