جدول جو
جدول جو

معنی بشاش - جستجوی لغت در جدول جو

بشاش
شادمان، شاد و خرم
خنده رو، گشاده رو، خندان، خوش رو، طلیق الوجه، بسّام، تازه رو، بسیم، فراخ رو، گشاده خد، روتازه، روباز
تصویری از بشاش
تصویر بشاش
فرهنگ فارسی عمید
بشاش
(بَ)
در فارسی بند آهنین یا سیمین که بر تختۀ در صندوق زنند و به مسمار بدوزند برای استحکام.
لغت نامه دهخدا
بشاش
(بَشْ شا)
کسی که دارای خوشرویی و شادمانی بسیار باشد. (ناظم الاطباء). مرد خنده رو. (آنندراج). خوش و تازه رو. (غیاث). همیشه خندان. (ناظم الاطباء). در عربی به معنی خرم و گشاده روی. (از مؤید الفضلاء). گشاده روی. خوش طبع. هشاش. شکفته. باروح. طلق الوجه:
چون سلیمان از خدا بشاش بود
منطق الطیری ز علمناش بود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
بشاش
مرد خنده رو، همیشه خندان، گشاده روی، خوش طبع، با روح
تصویری از بشاش
تصویر بشاش
فرهنگ لغت هوشیار
بشاش
((بَ شّ))
گشاده روی، خوشروی، خوش منش
تصویری از بشاش
تصویر بشاش
فرهنگ فارسی معین
بشاش
خندان، خوشرو، خنده رو
تصویری از بشاش
تصویر بشاش
فرهنگ واژه فارسی سره
بشاش
ابروگشاده، بانشاط، بسام، خرم، خشنود، خندان، خوش خو، خوش رو، شاد، شادمان، شنگول، گشاده رو، نیک رو، هیراد
متضاد: مغموم، درهم، بق کرده، گرفته
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلاش
تصویر بلاش
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام فرزند کوچک یزگرد دوم پادشاه ساسانی و نوزدهمین پادشاه ساسانی، نام چند تن از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بگاش
تصویر بگاش
(پسرانه)
نام یکی از سرداران هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خشاش
تصویر خشاش
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باشش
تصویر باشش
بودن، برای نسبت دادن چیزی به چیز دیگر به کار می رود مثلاً دریا طوفانی بود، وجود داشتن، هستی داشتن مثلاً در خانه اش یک سگ بود، توقف کردن، ماندن، اقامت کردن مثلاً مدتی کنار دریا بود، در ترکیب با صفت مفعولی فعل ماضی بعید یا ابعد می سازد مثلاً گفته بودم، گفته بوده ام، باقی بودن، زنده ماندن، گذشتن زمان، سپری شدن، اتفاق افتادن، روی دادن، فرا رسیدن، شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشاش
تصویر رشاش
رشّ ها، قطرات، جمع واژۀ رشّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاش
تصویر مشاش
ویژگی استخوان بدون مغز، استخوان نرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشاشت
تصویر بشاشت
خوشحالی، گشاده رویی، گشاده رو بودن، خوش رویی، خوش رو بودن، تبذّل، انبساط، طلاقت، تازه رویی، مباسطه، مباسطت، ابرو فراخی، روتازگی، هشاشت، بشر، تحتّم
فرهنگ فارسی عمید
(بَشْ شا)
خوشرویی و شادمانی بسیار. بشاشت. همیشه خندان بودن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بشاشت. بش. خوشرویی. (ناظم الاطباء). رجوع به بش و بشاشت شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بشاشه. مأخوذ از تازی، خوشرویی و شادمانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تازه رویی. خوبرویی و شادمانی. (ناظم الاطباء). گشاده رویی. (تفلیسی). تازه رویی و شادمانی. (آنندراج). شادی. شادانی. شادمانی. طلاقت وجه. سرور. اهتزاز:
بینادلان ز گفتۀ من در بشاشت اند
کوری این گروه که جز در حزن نیند.
خاقانی.
، دانه ای است که دوای چشم است و چشمک و چاکسو نیز گویند. (رشیدی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از قشاش
تصویر قشاش
افتاده تراشه رفتگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشاش
تصویر غشاش
آغاز تاریکی، پسین تاریکی، ناگوار چون می بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاش
تصویر مشاش
زمین نرم، نفس، دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاش
تصویر بلاش
بی جهت، بی سبب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشاش
تصویر هشاش
خندان رو، نان نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشاش
تصویر حشاش
آنکه حشیش کشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشاش
تصویر رشاش
هر چیزی که چکیده یا پاشیده شود از قبیل آب، اشک، خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشار
تصویر بشار
گرفتار وپای بند، عاجز، محبوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشاک
تصویر بشاک
بسیار دروغ گوی، دروغ زن دروغساز بسیار دروغگو کذاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشام
تصویر بشام
دانه گیاه قلقل انار دانه دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشوش
تصویر بشوش
یونانی اسفند از گیاهان اسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطاش
تصویر بطاش
سختگیر تازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشاش
تصویر اشاش
شادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشاشت
تصویر بشاشت
گشاده روئی، شادانی، اهتزار، خوبروئی وشادمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشاشی
تصویر بشاشی
خوشرویی خندانی خوشرویی شادمانی بسیار همیشه خندانی بشاشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشاشت
تصویر بشاشت
((بَ شَ))
خوش رویی، سرزندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشاک
تصویر بشاک
((بَ شّ))
بسیار دروغگو، کذاب
فرهنگ فارسی معین
ابتسام، خوش رویی، خوشی، شادمانی، نشاط، گشاده رویی، تازه رویی، خوش منشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد