بند، بست، بند فلزی که به صندوق یا ظرف شکسته می زنند، برای مثال ز آبنوس دری اندر او فراشته بود / به جای آهن، سیمین همه بش و مسمار (ابوالمؤید - شاعران بی دیوان - ۵۹)
بند، بست، بند فلزی که به صندوق یا ظرف شکسته می زنند، برای مِثال ز آبنوس دری اندر او فراشته بود / به جای آهن، سیمین همه بش و مسمار (ابوالمؤید - شاعران بی دیوان - ۵۹)
لغتی است هندی و درپهلوی وش و در اوستایی ویش بمعنی زهر، بسیار بکار رفته. (یشتها ج 1 حاشیۀ ص 275). حکیم مؤمن آرد: بیش به هندی بش نامند و او بیخیست منبت او بلاد چین و کوهیکه هلاهل نامند و لهذا زهر هلاهل عبارت از اوست و اوسریعالنفوذتر از سم افعی است و قلیل اقسام او کمتر از دو ساعت قاتل است و در بلاد هند نیز اقسام او میباشد... (تحفۀ حکیم مؤمن ص 60). و رجوع به بیش شود
لغتی است هندی و درپهلوی وش و در اوستایی وِیش بمعنی زهر، بسیار بکار رفته. (یشتها ج 1 حاشیۀ ص 275). حکیم مؤمن آرد: بیش به هندی بش نامند و او بیخیست منبت او بلاد چین و کوهیکه هلاهل نامند و لهذا زهر هلاهل عبارت از اوست و اوسریعالنفوذتر از سم افعی است و قلیل اقسام او کمتر از دو ساعت قاتل است و در بلاد هند نیز اقسام او میباشد... (تحفۀ حکیم مؤمن ص 60). و رجوع به بیش شود
بشاشه یا بشاشت. (از اقرب الموارد). گشاده رو بودن. (از اقرب الموارد). تازه روی و شادمان شدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). - بش دوستی بدوستی، خوشحال شدن و شادمان گردیدن بوی. (از اقرب الموارد). شادان بدیدن کسی رفتن که از دیدار ما خرسند میگردد. (دزی ج 1 ص 87). - بش بچیزی، روی آوردن بر آن و خندیدن بدان. (از اقرب الموارد). - بش بکسی در پرسش، مهربانی کردن به او. (از اقرب الموارد). به لطف کلام و تازه رویی و گشادگی پیشانی پیش آمدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). نواختن. تملق گفتن. خوش استقبال کردن. (از دزی ج 1 ص 87). - بش بدوست، روی آوردن بر وی. (از اقرب الموارد) ، پرنده ایست. (از منتهی الارب)
بشاشه یا بشاشت. (از اقرب الموارد). گشاده رو بودن. (از اقرب الموارد). تازه روی و شادمان شدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). - بش دوستی بدوستی، خوشحال شدن و شادمان گردیدن بوی. (از اقرب الموارد). شادان بدیدن کسی رفتن که از دیدار ما خرسند میگردد. (دزی ج 1 ص 87). - بش بچیزی، روی آوردن بر آن و خندیدن بدان. (از اقرب الموارد). - بش بکسی در پرسش، مهربانی کردن به او. (از اقرب الموارد). به لطف کلام و تازه رویی و گشادگی پیشانی پیش آمدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). نواختن. تملق گفتن. خوش استقبال کردن. (از دزی ج 1 ص 87). - بش بدوست، روی آوردن بر وی. (از اقرب الموارد) ، پرنده ایست. (از منتهی الارب)
در تداول عوام اعراب شمال آفریقا بمعنی چگونه و چه چیز: بش تدعا، بای شی ٔ تدعا؟ و بش تعرف، نام شما چیست ؟ (از دزی ج 1 ص 87). این کلمه را اعراب عوام عراق بکسر باء تلفظ کنند. مخفف بأی ّ شی ٔ است و در عراق بیش ّ تلفظ میگردد
در تداول عوام اعراب شمال آفریقا بمعنی چگونه و چه چیز: بش تدعا، بای شی ٔ تدعا؟ و بش تعرف، نام شما چیست ؟ (از دزی ج 1 ص 87). این کلمه را اعراب عوام عراق بکسر باء تلفظ کنند. مخفف بأی ّ شی ٔ است و در عراق بَیْش ّ تلفظ میگردد
پش. مطلق بند را گویند. (از برهان). هر بندی عموماً. (ناظم الاطباء) (غیاث) (از رشیدی). بند هر چیز عموماً. (آنندراج). بند بود آهنین یا مسین یا رویین. (لغت فرس اسدی). بند و زنجیر. (فرهنگ شاهنامۀ شفق). بند مطلق. (سروری).
پش. مطلق بند را گویند. (از برهان). هر بندی عموماً. (ناظم الاطباء) (غیاث) (از رشیدی). بند هر چیز عموماً. (آنندراج). بند بود آهنین یا مسین یا رویین. (لغت فرس اسدی). بند و زنجیر. (فرهنگ شاهنامۀ شفق). بند مطلق. (سروری).
کودکان برای قرعه کشیدن طریق خاصی دارند که آنرا بش انداختن گویند باین طریق که حلقه وار میایستند و دست راست را پشت سر میبرند و یکنفر (یا علی) میگویند و بمجرد ادای این کلمه همه دستها از پشت سر بجلو میاید در حالیکه هر یک از آنها یک یا دو یا سه یا چهار انگشت از انگشتان یک دست خود را باز گذارده و بقیه را بسته است. آنگاه همانکه یا علی گفته انگشتهای باز را میشمارد و مثلا بیست و یک انگشت شده از خود یا از دیگری که قبلا قرار گذارده اند شمارش میکند. عدد آخر بهر کس افتاده (باز طبق قرار قبلی) او را بمیان کشیده بازی خود را (مثلا بازی باقلا بچند من) آغاز میکنند پشک انداختن
کودکان برای قرعه کشیدن طریق خاصی دارند که آنرا بش انداختن گویند باین طریق که حلقه وار میایستند و دست راست را پشت سر میبرند و یکنفر (یا علی) میگویند و بمجرد ادای این کلمه همه دستها از پشت سر بجلو میاید در حالیکه هر یک از آنها یک یا دو یا سه یا چهار انگشت از انگشتان یک دست خود را باز گذارده و بقیه را بسته است. آنگاه همانکه یا علی گفته انگشتهای باز را میشمارد و مثلا بیست و یک انگشت شده از خود یا از دیگری که قبلا قرار گذارده اند شمارش میکند. عدد آخر بهر کس افتاده (باز طبق قرار قبلی) او را بمیان کشیده بازی خود را (مثلا بازی باقلا بچند من) آغاز میکنند پشک انداختن