جدول جو
جدول جو

معنی بسکل - جستجوی لغت در جدول جو

بسکل
(بُ کَ)
اسب رمان که سپس همه آید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بسکله
تصویر بسکله
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، فردر، کلند، فروند، فلجم، کلیدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشکل
تصویر بشکل
بسکله، کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، فردر، کلند، فروند، فلجم، کلیدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسمل
تصویر بسمل
حیوانی که سر او را بریده باشند. چون هنگام بریدن سر حیوان حلال گوشت «بسم اللّه الرحمن الرحیم» می گویند، برای مثال ز عفت چو مرغ بسمل شب و روز می تپیدم / چو به لب رسید جانم پس از این دگر تو دانی (عطار۵ - ۶۶۳)
بسمل کردن: ذبح کردن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ کُ)
دهی است از دهستان تبادگان بخش حومه شهرستان مشهد. سکنه 127 تن. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بِ مِ)
نام قصبۀ کوچکی است در دیاربکر. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود، پنهان کردن از نظر، آماده کردن و حاضر کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به سنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اِشْ)
شجاع و دلیر گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (دزی ج 1) (از متن اللغه). رجوع به بسالت شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سخت گردیدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شجاع پهلوان. دلیر بطل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بسور. نفرین و دعای بد باشد. (از ناظم الاطباء) (رشیدی) (سروری). بمعنی بسور است. (جهانگیری) (آنندراج). رجوع به شعوری ج 1 ورق 217 و بسور شود، ساز کرده بسفر. (شعوری ج 1 ورق 196) ، ساز سفر کرده شده. (ناظم الاطباء) ، قصد و اراده نموده. (ازبرهان). قصد شده. (ناظم الاطباء). قصد کرده. (شرفنامۀ منیری) ، مرتب شده، سامان داده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بسیله. بسلاّ. بسلّه. بسیم. (دزی ج 1 ص 87). جلبان. (منتهی الارب). دانۀ خلر. (منتهی الارب). معرب یونانی بسی لیوم. اسفرزه. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 39 س 7 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بسیل الرومی الترجمان، از حواشی هارون الرشید بوده. (ناظم الاطباء). و رجوع به بسیل المطران و تاریخ الحکماء قفطی ص 39 س 7 شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام والد خلف قریشی ادیب که از اهل اندلس بود. (منتهی الارب). خلف بن بسیل، از علمای اندلس است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام دهی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بسل، بمعنی شجاع و دلیر. ج، بسلاء. (از منتهی الارب). رجوع به بسل و باسل شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ کِ)
چه بسیار که. چندانکه:
بسکه بر گفته پشیمان بوده ام
بسکه بر ناگفته شادان بوده ام.
رودکی (از امثال و حکم دهخدا).
بسکه بزرگان جهان داده اند
خردسران را شرف جاودان.
خاقانی.
گلگون اشک بسکه دواند به هر طرف
آن کس که او کشیده ندارد عنان چشم.
سلمان ساوجی.
بسکه اندر وی غریب عور رفت
صبحدم چون اختران در گور رفت.
مولوی.
بسکه بوسیدم امسال لب نازک او
از لبش جای سخن بوسه چکد از گفتار.
قاآنی (از فرهنگ ضیاء).
بسکه خاموش نشستم سخن از یادم رفت
بسکه ماندم بغریبی وطن از یادم رفت.
(امثال و حکم دهخدا).
- امثال:
بسکه گفتم زبان من فرسود. (امثال و حکم دهخدا).
بسکه گفتم زبانم مو برآورد. (امثال و حکم دهخدا).
- از بسکه، چندانکه. آنقدر که. ز بسکه، مخفف بسم اﷲ. (آنندراج) :
نجسته فقر، سلامت کجا کنی حاصل
نگفته بسم، بالحمد چون کنی مبدا.
خاقانی.
هست امین چار حرف و تاج سه حرف
بسم بین هم سه حرف و اﷲ چار.
خاقانی.
ورق چو کار فروبسته بازنگشاید
بهر کتاب که نامش چو بسم عنوان نیست.
حیاتی گیلانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ لَ / لِ)
بشکل. بشکله. بشکنه. چوب پس در خانه و سرا باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 195 شود
لغت نامه دهخدا
نام این ساز که بدینگونه در فرهنگ جهانگیری آمده دگر گشته مسکک پارسی است که سازی است که با دهان نواخته می شود و این واژه نیز بر گرفته یا دگرگشته مستک پهلوی که گونه ای ساز است مستک سرای نیز در پارسی پهلوی آمده که نوازنده مستک یا مستکک است سازی که آنرا با دهن نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکل
تصویر باکل
فرانسوی گل کمر (جواهرات سلطنتی ایران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسیل
تصویر بسیل
مرد عصبانی از خشم یا از دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسول
تصویر بسول
دلیر پهلوان سر کگی ترش شدن می، دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
کشته، کشتن سر بریدن، نیم کشته هر حیوانی که آنرا ذبح کرده و سر بریده باشند و یا بشمشیر کشته باشند. توضیح وجه تسمیه اش آنست که در وقت ذبح کردن (بسم الله الرحمن الرحیم) گویند، صاحب حلم بردبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسکه
تصویر بسکه
چندانکه ظنقدر که یا از بسکه. چندانکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکل
تصویر بشکل
کجک کلید چوب کجی که کلیدان را بدان گشایند بشکله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنکل
تصویر بنکل
نسترن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسکله
تصویر بسکله
چوبی که پشت در خانه اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسکل
تصویر حسکل
جانورک جانور بچه
فرهنگ لغت هوشیار
پستاز: اسپ، پست اسبی که در میدان (مسابقه) عقب همه اسبان بدود، فرومایه سفله پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسکل
تصویر فسکل
((فِ کِ))
اسبی که در میدان، عقب همه اسبان بدود، کنایه از فرومایه، پست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلکل
تصویر بلکل
((بِ کَ))
آب نیم گرم، بلکک، بنکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنکل
تصویر بنکل
((بِ کَ))
آب نیم گرم، بلکل، بلکک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسمل
تصویر بسمل
((بِ مِ))
حیوان سر بریده و ذبح کرده، ضح وجه تسمیه اش آن است که در وقت ذبح کردن «بسم الله الرحمن الرحیم» گویند، صاحب حلم، بردبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسیل
تصویر بسیل
((بَ))
زشت رو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسکله
تصویر بسکله
((بَ کِ لِ یا لَ))
چوبی که پشت در خانه ها اندازند تا در بسته شود، چوب پس در خانه و سرا، بشکل، بشکله، بشکنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بکسل
تصویر بکسل
((بُ سِ))
عمل یا فرایند یدک کشیدن یک وسیله نقلیه با وسیله نقلیه دیگر
فرهنگ فارسی معین