بسکله، کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، فردر، کلند، فروند، فلجم، کلیدان
بسکله، کُلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فَهانه، تَنبه، مَدَنگ، فَردَر، کُلَند، فَروَند، فَلجَم، کلیدان
حیوانی که سر او را بریده باشند. چون هنگام بریدن سر حیوان حلال گوشت «بسم اللّه الرحمن الرحیم» می گویند، برای مثال ز عفت چو مرغ بسمل شب و روز می تپیدم / چو به لب رسید جانم پس از این دگر تو دانی (عطار۵ - ۶۶۳) بسمل کردن: ذبح کردن
حیوانی که سر او را بریده باشند. چون هنگام بریدن سر حیوان حلال گوشت «بسم اللّه الرحمن الرحیم» می گویند، برای مِثال ز عفت چو مرغِ بسمل شب و روز می تپیدم / چو به لب رسید جانم پس از این دگر تو دانی (عطار۵ - ۶۶۳) بسمل کردن: ذبح کردن
بسور. نفرین و دعای بد باشد. (از ناظم الاطباء) (رشیدی) (سروری). بمعنی بسور است. (جهانگیری) (آنندراج). رجوع به شعوری ج 1 ورق 217 و بسور شود، ساز کرده بسفر. (شعوری ج 1 ورق 196) ، ساز سفر کرده شده. (ناظم الاطباء) ، قصد و اراده نموده. (ازبرهان). قصد شده. (ناظم الاطباء). قصد کرده. (شرفنامۀ منیری) ، مرتب شده، سامان داده شده. (ناظم الاطباء)
بسور. نفرین و دعای بد باشد. (از ناظم الاطباء) (رشیدی) (سروری). بمعنی بسور است. (جهانگیری) (آنندراج). رجوع به شعوری ج 1 ورق 217 و بسور شود، ساز کرده بسفر. (شعوری ج 1 ورق 196) ، ساز سفر کرده شده. (ناظم الاطباء) ، قصد و اراده نموده. (ازبرهان). قصد شده. (ناظم الاطباء). قصد کرده. (شرفنامۀ منیری) ، مرتب شده، سامان داده شده. (ناظم الاطباء)
چه بسیار که. چندانکه: بسکه بر گفته پشیمان بوده ام بسکه بر ناگفته شادان بوده ام. رودکی (از امثال و حکم دهخدا). بسکه بزرگان جهان داده اند خردسران را شرف جاودان. خاقانی. گلگون اشک بسکه دواند به هر طرف آن کس که او کشیده ندارد عنان چشم. سلمان ساوجی. بسکه اندر وی غریب عور رفت صبحدم چون اختران در گور رفت. مولوی. بسکه بوسیدم امسال لب نازک او از لبش جای سخن بوسه چکد از گفتار. قاآنی (از فرهنگ ضیاء). بسکه خاموش نشستم سخن از یادم رفت بسکه ماندم بغریبی وطن از یادم رفت. (امثال و حکم دهخدا). - امثال: بسکه گفتم زبان من فرسود. (امثال و حکم دهخدا). بسکه گفتم زبانم مو برآورد. (امثال و حکم دهخدا). - از بسکه، چندانکه. آنقدر که. ز بسکه، مخفف بسم اﷲ. (آنندراج) : نجسته فقر، سلامت کجا کنی حاصل نگفته بسم، بالحمد چون کنی مبدا. خاقانی. هست امین چار حرف و تاج سه حرف بسم بین هم سه حرف و اﷲ چار. خاقانی. ورق چو کار فروبسته بازنگشاید بهر کتاب که نامش چو بسم عنوان نیست. حیاتی گیلانی (از آنندراج)
چه بسیار که. چندانکه: بسکه بر گفته پشیمان بوده ام بسکه بر ناگفته شادان بوده ام. رودکی (از امثال و حکم دهخدا). بسکه بزرگان جهان داده اند خردسران را شرف جاودان. خاقانی. گلگون اشک بسکه دواند به هر طرف آن کس که او کشیده ندارد عنان چشم. سلمان ساوجی. بسکه اندر وی غریب عور رفت صبحدم چون اختران در گور رفت. مولوی. بسکه بوسیدم امسال لب نازک او از لبش جای سخن بوسه چکد از گفتار. قاآنی (از فرهنگ ضیاء). بسکه خاموش نشستم سخن از یادم رفت بسکه ماندم بغریبی وطن از یادم رفت. (امثال و حکم دهخدا). - امثال: بسکه گفتم زبان من فرسود. (امثال و حکم دهخدا). بسکه گفتم زبانم مو برآورد. (امثال و حکم دهخدا). - از بسکه، چندانکه. آنقدر که. ز بسکه، مخفف بسم اﷲ. (آنندراج) : نجسته فقر، سلامت کجا کنی حاصل نگفته بسم، بالحمد چون کنی مبدا. خاقانی. هست امین چار حرف و تاج سه حرف بسم بین هم سه حرف و اﷲ چار. خاقانی. ورق چو کار فروبسته بازنگشاید بهر کتاب که نامش چو بسم عنوان نیست. حیاتی گیلانی (از آنندراج)
نام این ساز که بدینگونه در فرهنگ جهانگیری آمده دگر گشته مسکک پارسی است که سازی است که با دهان نواخته می شود و این واژه نیز بر گرفته یا دگرگشته مستک پهلوی که گونه ای ساز است مستک سرای نیز در پارسی پهلوی آمده که نوازنده مستک یا مستکک است سازی که آنرا با دهن نوازند
نام این ساز که بدینگونه در فرهنگ جهانگیری آمده دگر گشته مسکک پارسی است که سازی است که با دهان نواخته می شود و این واژه نیز بر گرفته یا دگرگشته مستک پهلوی که گونه ای ساز است مستک سرای نیز در پارسی پهلوی آمده که نوازنده مستک یا مستکک است سازی که آنرا با دهن نوازند
کشته، کشتن سر بریدن، نیم کشته هر حیوانی که آنرا ذبح کرده و سر بریده باشند و یا بشمشیر کشته باشند. توضیح وجه تسمیه اش آنست که در وقت ذبح کردن (بسم الله الرحمن الرحیم) گویند، صاحب حلم بردبار
کشته، کشتن سر بریدن، نیم کشته هر حیوانی که آنرا ذبح کرده و سر بریده باشند و یا بشمشیر کشته باشند. توضیح وجه تسمیه اش آنست که در وقت ذبح کردن (بسم الله الرحمن الرحیم) گویند، صاحب حلم بردبار