جدول جو
جدول جو

معنی بسغده - جستجوی لغت در جدول جو

بسغده
آماده مهیا ساخته، شخصی که کارها را سامان کند و بسازد انجام دهنده. توضیح شاهدی که جهانگیری برای این کلمه آورده بیت ذیل از فرخی است: (بدانکه چون بکند مهرگان بفرخ روز بجنگ دشمن وارون کشد بسغده سپاه) هدایت اصل بیت را چنین ضبط کند: (بدانکه چون بکند مهرگان بفرخ روز بجنگ دشمن وارون کشد بسغد سپاه) و سغد همان شهر معروف است که از جنات اربعه بشمار میرفته. هدایت گوید: (چون در قدیم الایام رسم کتاب بوده که برزبرشین سه نقطه بربالا مینهاده اند برای دفع شبهه فیمابین شین و سین نقطه ای در زیر سین میگذاشته اند و هنوز این قاعده در کتب سالفه برقرار است. میر جمال الدین انجوی شیرازی صاحب جهانگیری سه نقطه زیر سین را بای پارسی تصور کرده (پسغده) و (بسغده) خوانده از معنی سغد غافل مانده بسغده را صفت سپاه خوانده و آراسته و ساخته معنی نوشته) ولی باید دانست که از نظر لغت بسغده پسغده صحیح مینماید
فرهنگ لغت هوشیار
بسغده
ساخته، آماده، مهیا، بسیجیده، برای مثال نشاید درون نابسغده شدن / نباید که نتوانش بازآمدن (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۴)
تصویری از بسغده
تصویر بسغده
فرهنگ فارسی عمید
بسغده
((بَ سُ دِ))
آماده، مهیا، کسی که کارها را سامان دهد
تصویری از بسغده
تصویر بسغده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بسنده
تصویر بسنده
اکتفاء، کافی، کفایت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بسوده
تصویر بسوده
دست زده دست نهاده شده، مالیده، لمس کرده شده، ساییده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسنده
تصویر بسنده
تمام، بس، کافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغده
تصویر بلغده
گنده و ضایع گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسغده
تصویر آسغده
ساخته، آماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسغده
تصویر پسغده
مهیا ساخته آماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسوده
تصویر بسوده
دست مالیده، ساییده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسغده
تصویر آسغده
نیم سوز، هیزم نیم سوخته، برای مثال ایستاده میان گرمابه / همچو آسغده در میان تنور (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسغده
تصویر پسغده
بسغده، ساخته، آماده، مهیا، بسیجیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلغده
تصویر بلغده
ویژگی چیزهایی که روی هم نهاده شده است، توده شده، بلغنده، بلغد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسغده
تصویر اسغده
((اَ سَ دِ))
ساخته، آماده و مهیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسغده
تصویر آسغده
((سَ دِ))
آماده، مهیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسغده
تصویر آسغده
((سُ دِ))
نیم سوز، هیزم نیم سوخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلغده
تصویر بلغده
((بَ غَ دِ))
بالای هم نهاده، جمع کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسوده
تصویر بسوده
((بَ دِ))
دست زده، مالیده، لمس کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسنده
تصویر بسنده
((بَ سَ دِ))
کافی، بس، شایسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسغده
تصویر پسغده
((پَ غَ دِ))
مهیا، ساخته، آماده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسغده
تصویر آسغده
آماده، مهیا، برای مثال جایی که جنگ باشد پذرفته ایم صلح / وآنجا که صلح باشد آسغده ایم جنگ (سوزنی - لغتنامه - آسغده)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسنده
تصویر بسنده
کافی، تمام، بس
بسنده کردن: بس کردن، تمام کردن، برای مثال به آفرین و دعایی مگر بسنده کنیم / به دست بنده چه باشد جز آفرین و دعا (عنصری - ۳)
فرهنگ فارسی عمید
آماده ناشدن، مشوش شدن آشفته گشتن: نشایددرون نابسغده شدن نبایدکه نتوانش بازآمدن، (ابوشکور)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابسغده
تصویر نابسغده
نابساخته ناآماده، مشوش آشفته
فرهنگ لغت هوشیار