جدول جو
جدول جو

معنی بسطرون - جستجوی لغت در جدول جو

بسطرون
(بَ طَ)
از ابزار خرپاکوبی است. (دزی ج 1 ص 86)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بستردن
تصویر بستردن
ستردن، تراشیدن، خراشیدن، پاک کردن، زدودن، محو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استرون
تصویر استرون
سترون، برای مثال سهل نماید بر استرونان / محنت زاییدن آبستنان (امیرخسرو۱ - ۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بساردن
تصویر بساردن
شخم زدن و شیار کردن زمین، هموار کردن زمین شخم زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسترون
تصویر نسترون
نسترن، نام درختچه و گلی خوش بو به رنگ سرخ یا سفید، کوچک تر از گل سرخ که در هر شاخه اش چندین گل شکفته می شود، ترن، نستر
فرهنگ فارسی عمید
(بَ طُ)
پاسطرمه. گوشت از استخوان جدا کرده، کوبیده و نمک زدۀ خشک کرده در آفتاب. (دزی ج 1 ص 86)
لغت نامه دهخدا
(بَدْ، دَ)
بدباطن. بداندیش. رجوع به مادۀ بعد شود، نموده شدن. ظاهر شدن:
گر در عیار نقد ترا بر محک زنند
بسیار زر که مس بدر آید بامتحان.
سعدی.
، دخول. (یادداشت مؤلف). به درون آمدن:
دهقان بدرآید و فراوان نگردشان
تیغی بکشد تیز و گلو باز بردشان.
منوچهری (از یادداشت مؤلف).
- از کاربدرآمدن، از عهدۀ آن برآمدن:
مفرمای کاری بدان کارگر
کز آن کار نتواند آمد بدر.
(گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
به لغت یونانی بقلۀ یمانیه است. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از فهرست مخزن الادویه). چولانی کاساک، و آن دو قسم می باشد یکی سرخ و دیگری سبز. (الفاظ الادویه). بلطان. و رجوع به بلطان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ وَ)
نازا. زنی را گویند که هرگزنزاید و او را بعربی عقیمه خوانند و معنی ترکیبی آن استرمانند است، چه ون بمعنی مانند هم آمده است. (برهان قاطع). نازاینده چون استر زیرا که ون بمعنی مانند است و صحیح آنست که برای نسبت است. (رشیدی). عقیم باشد یعنی نازاینده. (اوبهی). عقیم یعنی زن نازای. (غیاث). عاقر:
گشته از زادن مخالف تو
مادر روزگار استرون.
خسروی.
نکاحی میکند با دل بهر دم صورت عنین
نزاید گرچه جمع آیند صد عنین و استرون.
مولوی.
سهل نماید بر استرونان
محنت زائیدن آبستنان.
امیرخسرو.
مخفف آن سترون است:
حبلی آیند دختران سترون.
فرخی.
کنون شویش بمرد و گشت فرتوت
از آن فرزند زادن شد سترون.
منوچهری.
دلم آبستن خرسندی آمد
اگر شد مادر روزی سترون.
خاقانی.
نفس نباتی ار بعزب خانه باز شد
عیبش مکن که مادر گیتی سترونست.
انوری
لغت نامه دهخدا
خرنوب الشوک است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کُهَْ هََ / هَِ زَدَ)
رجوع به بساردادن و شعوری ج 1 ورق 207 شود
لغت نامه دهخدا
لباس هرروزه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نوعی دواست. (نزهه القلوب). بیخ گیاهی است که غلاف تخم آن مانند غلاف بذرالنبج است و بعضی گویند بیخ سنبل رومی است، اگر آنرا بکوبند و با شیر تازه بیامیزند و بر زیر خصیه بمالند نعوظ عجب آرد. (برهان). بیخ گیاهی است برگ آن مانند برگ نبات لادن خردتر و شکوفۀ وی ارغوانی رنگ بود و تخم وی مانند خسک دانه بود. درکوههای روم و در مصر و در همدان نیز میباشد و آن دونوع بود غلیظ و دقیق و از یک بیخ ریشه ها بسیار بود بشکل ناردین اما ریشه ناردین باریکتر میباشد و رنگ ناردین زرد بود مانند مامیران اما اسارون آنچه در میان باریکی و ستبری بود نیکوتر بود و طبیعت آن گرم و خشک است در درجۀ دویم و گویند اسارون بیخ سنبل رومیست و این خلاف است. ناردین بیخ سنبل رومیست و گفته شود. اما منفعت اسارون، سودمند بود جهت دردهای اندرون و ملطف و مسخن بود. اگر یک مثقال با شراب بیاشامند جهه عرق النساء و وجع ورک و مفاصل نافع بود و سدۀ جگربگشاید و مسهل بلغم لزج بود که در معده و سر جمع شده باشد و باه را زیاده کند و بوی دهان خوش کند و جهت نزول آب و سبل و داءالثعلب و داءالحیه نافع بود. مقوی معده بود و نسیان و امراض دماغی را سود دهد و شربتی از وی سه مثقال بود با ماءالعسل نافع بود جهت استسقاء و حیض براند و سودمند بود جهت صلابت سپرز و مثانه را قوت دهد و سنگ گرده بریزاند. و در خواص او آورده اند که چون بکوبند و با شیر تازه بسرشند و ضماد کنند میان هر دو ورک، باه را برانگیزاند و انعاظی تمام آورد و مجربست و گویند مضر است بشش و مجفف اعصاب بودو مصلح وی مویزج است و گویند مصلح آن مویز است که در روغن بادام جوشانیده باشند. بدل آن یک وزن و نیم وج و دانگی وزن آن حماما و جالینوس گوید بدل آن زنجبیل است. (اختیارات بدیعی). بلغت سریانی بیخ گیاهی است پرگره و دراز و باریک و کج و از زردچوبه باریکتر و با اندک عطریه و تندی و سفید مایل به زردی و بعضی اغبر مایل به زردی و منبت او جنگلها و گیاه او منبسط بر روی زمین و برگش شبیه به برگ نبل و لبلاب و از آن کوچکتر و مایل به استداره و گلش بنفش و در زیر برگ شبیه به گل بنج و تخمش مثل تخم کاجیره که قرطم عبارت از اوست و قسمی از آنرا ساق بقدر ذرعی و مدور و برگش مثل برگ قنطوریون دقیق و اعلاء ساق پرشعبه بعضی بر بالای بعضی و در اطراف شعبها مثل دانۀ گندم و در جوف آن چیزی زغبی و بیخش بسطبری خنصر و کم گره و خوشبو و خوش طعم و قسمی را برگ مثل قسم اول و اغبر و صلب و شاخهای او پراکنده و باریک و گلش بزرگ و بنفش و ثمرش مثل ثمر کبر و در جوف او تخمی مثل تخم خطمی و بر اشجارمی پیچد و بیخش ساری در تحت ارض و پرگره و قوی الرایحه و تلخ و لذاع و این قسم مخصوص است در رفع سموم و گزیدن مارها و قسمی را برگ از همه اقسام ریزه تر و شاخهای او منبسط بر روی زمین و گلش بنفش و بیخش نرم و بی گره و زرد و تلخ و با عطریه و منبت او کوههای ساده و این قسم ضعیف ترین اقسام اربعه است و مجموع او در آخر دوم گرم و خشک و بهترین او قسم اول است که از فرنگ و افریقیه و شام خیزد و ملطف و محلل و مدر و مفتح و منقی معده و جگر و سپرز و گرده از اخلاط بارده و باماءالعسل مسهل قوی بلغم و جهت حصاه و عسر بول و احتباس حیض و درد ورک و مفاصل و عرق النساء و نقرس نافع، خصوصاً که دو ماه در آب انگور خیسانیده باشند و باید به ازاء هر سه مثقال او آب انگور چهار رطل و نصف باشد و با شیر شتر و گوسفند مبهی قوی مبرود و مرطوب است و جهت تسکین دردهای باطنی و استسقا و یرقان سددی و ورم رخو جگر و تنقیۀ آلات بول از رطوبات لزجه و امراض باردۀ دماغی و سدّۀ جگر و صلابت سپرز و اکتحال او جهت امراض طبقۀ قرنیه و دود آن جهت گریزاندن عقرب و ضماد او با شیر تازه بر کنج ران و پشت زهار جهت نعوظ بسیار مؤثر و مضرّ ریه و مصلحش مویزج و قدر شربتش از یک مثقال تا سه مثقال و بدلش وج مثل وزن او یا زنجبیل است یا نصف او خولنجان و نصف او وج و حکمای هند را اعتقاد آنست که چون قبل از آبله نیم درهم اورا با نبیذ برنج بنوشند آبله بسیار کم برآید و مجرب میدانند. (تحفۀ حکیم مؤمن). حشیشه ذات بزور کثیرهعقد الاصول معوجه یشبه الثیل، طیبهالرائحه، لذّاعهاللسان و لها زهر بین الورق عند اصولها، لونها فرفیری شبیهه بزهرالبنج. (مفردات قانون ص 157 س 2). گیاهی است با تخمهای بسیار با ریشه پرگره و پیچ پیچ، شبیه به ثیل، خوشبوی زبان گز، رنگ گلش ارغوانی مانندۀ گل بنگ، بهندی تگر. (مؤید الفضلاء). ناردین برّی. حرف بابلی. حرف السطوح. تلسفی، ساعتی در ساعت دیگر آمدن، یا یک ساعت پس ماندن: اسوع و اساع ، انتقال یافت از ساعتی بساعتی یا ساعتی تأخیر کرد. (از منتهی الارب) ، مذی انداختن مرد بعد انتشار. (منتهی الارب) : اسوع الرجل، ای انعظ ثم امذی، گذاشتن خر نرۀ خود را. (منتهی الارب) : اسوع الحمار، ای ارسل قضیبه
لغت نامه دهخدا
(طِ)
نام رومی یکی از پادشاهان محلی عرب که در قرن سوم میلادی در حضر (واقع در میان دجله و فرات) حکومت میکرد. و اعراب او را ضیزن نامند. شاپور اول ساسانی (241- 271 میلادی) وی را محاصره کرد و پس از چهارسال نظیره (نضیره) دختر ساطرون عاشق شاپور شد و بحیلت شهر را تسلیم کرد. این داستان نغز در ترجمه طبری چ مشکور ص 92 تا 94 و معجم البلدان ج 3 ص 290 ذیل کلمه حضر و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 225 و 226 آمده است. و نیز رجوع به ضیزن شود
لغت نامه دهخدا
قسطوریون. جندبادستر است. (اختیارات بدیعی). رجوع به مفردات ابن بیطار، و قسطوریون در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
اثرج است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است به شام. (منتهی الارب). جایی است در شام در نزدیکی دمشق. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَرْ وَ / نَ تَ)
گلی باشد، نسترن گویند و گروهی نسترین گویند. (لغت فرس اسدی) (از حاشیۀ برهان قاطع). نستردن. گل نسرین. (برهان قاطع). نستر. (جهانگیری) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (انجمن آرا). نسترن. (از آنندراج) (فرهنگ نظام) (انجمن آرا) (صحاح الفرس) :
از گیسوی او نسیم مشک آید
وز زلفک او نسیم نسترون.
رودکی
لغت نامه دهخدا
نام ملک الروم است که جفته بن عمرو نخستین از غسانیان را پادشاهی داد. (مجمل التواریخ و القصص ص 174). رجوع به مجمل التواریخ شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
لرد بایرون شاعر انگلیسی از خانوادۀ استوارت بود. در سال 1788 میلادی بدنیا آمد. دورۀ تحصیلاتش در دارالفنون کمبریج به پایان رسید و نخستین اشعارش به عنوان ’ساعات بیکاری’ در سال 1808انتشار یافت. چون اشعار او در این زمان غالباً سست و نارسا بود مورد انتقاد یکی از مجلات انگلیسی واقع شد. شاعر جوان بدین سبب آزرده خاطر گشت و منظومه ای به عنوان ’هجو شاعران انگلیسی و منتقدان اسکاتلندی’ انتشار داد. و از این راه شهرتی حاصل کرد. سپس در سال 1809 به عزم ایران و هندوستان راه سفر پیش گرفت و کشورهای پرتغال و اسپانی و یونان و عثمانی را سیاحت کرد، اما چون به قسطنطنیه رسید از سفر ایران و هند چشم پوشید. بایرون در 1812 میلادی به انگلستان بازگشت، در سال 1816 باز ناگزیر به مهاجرت شد و به کشورهای اروپا سفر کرد. در 1823 به یونان رفت و به یاری انقلابگران آن سرزمین با ترکان عثمانی به جنگ پرداخت و در محاصرۀشهر ’می سولونقی’ درگذشت. از آثار او منظومۀ دون ژوان و درام مانفرد معروفست. (از تاریخ قرن نوزدهم و معاصر نصرﷲ فلسفی ص 89)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خوشه چینی پس از درو کردن. (ناظم الاطباء). خوشه چینی. (دمزن) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 152) ، کراهت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ کَ / کِ دَ)
محو کردن و پاک ساختن باشد. (برهان). بمعنی ستردن یعنی پاک کردن و تراشیدن و ’با’ زایده است چون به باء بسیار مستعمل شود. ’با’ آورده شد. سترد، یعنی پاک کند، سترده، یعنی پاک کرده. استره، آلتی که دلاکان بدان موی سترند. (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی). ستردن. (جهانگیری). حک کردن. تحلیق، موی بستردن. (زوزنی). تزلیق. (زوزنی). ازلاق. (تاج المصادر بیهقی). صلمعه. (زوزنی). اطمام، بستردن آمدن موی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). محو کردن و حک کردن و پاک کردن. (ناظم الاطباء) :
ورا دید کاوس بر پای جست
بخندید و بسترد، رویش بدست.
فردوسی.
چو خاقان ورا دید بر پای جست
ببوسید و بسترد، رویش بدست.
فردوسی.
شبی شراب خورد و تافته گشت فرمان داد تا ریش وی بستردند. (تاریخ سیستان). و رجوع به ستردن شود
لغت نامه دهخدا
نام سردار رومی در زمان انوشیروان و محافظ شهر حلب، (لغات شاهنامه ص 40) :
حلب شد بکردار دریای خون
بزنهار شد لشکر باطرون،
فردوسی،
چه قیصر چه آن بی خرد باطرون
زبانش روان را گرفته زبون،
فردوسی،
، حقیقت، در حقیقت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مقامی است بلند درون شهر روم در میدانی که آنجا هر سال پادشاه جشن کند، (یادداشت مؤلف)، نام کوهی بلند در روم که در آنجا هر سال عیش کنند، (ناظم الاطباء)، خانه و بازارهای بصره و کوفه که با هم اتصال دارند، (منتهی الارب) (آنندراج)، کنارۀ نمایان شهر دور از خانه ها، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ طَ)
بورۀ ارمنی. (منتهی الارب). به یونانی بورق است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نطرون. (ناظم الاطباء). رجوع به نطرون شود
لغت نامه دهخدا
نسترن: ازگیسوی اونسیم مشک آید وززلفک اونسیم نسترون. (رودکی. لفااق. 369) توضیح درادب فارسی نسترون بفتح اول وسوم وگویاآنرااز} نستر {ون مرکب دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساتون
تصویر بساتون
پارسی تازی شده:، جمع بستان، بوستان ها جمع بستان بوستانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساردن
تصویر بساردن
شخم زدن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساروب
تصویر بساروب
خوشه چینی پس از درو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستردن
تصویر بستردن
محو کردن، پاک ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرون
تصویر استرون
نازا، زنی را گویند که هرگز نزاید و او را به عربی عقیمه گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسطفون
تصویر اسطفون
یونانی از گیاهان زردک گزر
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده زراندوک از گیاهان گیاهی از تیره زرآوند که پایاست و در جنگلهای مرطوب نواحی معتدله اروپا میروید. سوش و ریشه آن بوی معطر دارد و در طب بعنوان مسهل و مقیی مصرف میگردد. برباله، اسارون شامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساردن
تصویر بساردن
((بَ یا بِ دَ))
شخم کردن، هموار کردن زمین شخم کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استرون
تصویر استرون
((اَ تَ وَ))
نازا، زنی که بچه نیاورد
فرهنگ فارسی معین