جدول جو
جدول جو

معنی بستوغه - جستجوی لغت در جدول جو

بستوغه
پارسی تازی شده بستو روغن دان چو گردون بادلم تاکی کنی حرب - به بستوی تهی می کن سرم چرب (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بستوه
تصویر بستوه
ملول وبتنگ آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستوه
تصویر بستوه
خسته، درمانده، ستوه، استه، استوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستوه
تصویر بستوه
((بِ))
دلتنگ و ملول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استوره
تصویر استوره
اسطوره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بستگاه
تصویر بستگاه
تحصنگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بستنگه
تصویر بستنگه
بستنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیتوته
تصویر بیتوته
شب ماندن در جائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستوره
تصویر دستوره
اره دستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستوره
تصویر مستوره
پاک دامن، پارسا، زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیتوته
تصویر بیتوته
شب را در جایی به سر بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استوده
تصویر استوده
مدح شده، ستایش شده، پسندیده، برای مثال هریکی از دیگری استوده تر / در سخا و در وغا و کرّوفر (مولوی۱ - ۱۰۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستویه
تصویر مستویه
مستویه در فارسی مونث مستوی بنگرید به مستوی مونث مستوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستوره
تصویر مستوره
مستوره در فارسی مونث مستور پردگی پارسا: زن پاکدامن مونث مستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیتوته
تصویر بیتوته
((بَ تَ یا بِ تِ))
شب ماندن در جایی، شب زنده داری، شب ماندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستوده
تصویر ستوده
(دخترانه)
ستایش شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نستوه
تصویر نستوه
(پسرانه)
خستگی ناپذیر، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پسران گودرز پادشاه اشکانی، نام یکی ازسرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از استوه
تصویر استوه
درمانده وخسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسوده
تصویر بسوده
دست زده دست نهاده شده، مالیده، لمس کرده شده، ساییده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتونه
تصویر بتونه
بر گرفته از بطانه آستر آستری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستور
تصویر بستور
(پسرانه)
نام پسر زریر برادر گشتاسپ
فرهنگ نامهای ایرانی
ستون، حمله و گریز در مسیری مستقیم و ستون مانند، حمله پرندگان شکاری (شاهین باز باشه و غیره) بسوی پرنده ای که قسمتی از پر و بال او را کنده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوده
تصویر ستوده
مدح شده تمجید شده ستایش شده جمع ستودگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسوده
تصویر بسوده
دست مالیده، ساییده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوده
تصویر ستوده
مدح کرده شده، ستایش شده، پسندیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نستوه
تصویر نستوه
کسی که از کاروکوشش به ستوه نیاید، خستگی ناپذیر، مرد جنگی که از جنگ و ستیز عاجز و خسته نشود، برای مثال ایا خورشید سالاران گیتی / سوار رزم ساز و گرد نستوه (رودکی - ۵۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستونه
تصویر ستونه
ستون مانند، حرکت و حمله یا گریز به خط مستقیم و ستون مانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نستوه
تصویر نستوه
خستگی ناپذیر، عاجز نشونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استوه
تصویر استوه
((اُ))
مانده، درمانده، افسرده، ملول، ستوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بتونه
تصویر بتونه
((بَ نِ))
بتانه، خمیری چسبناک مرکب از گل سفید و روغن بزرک که برای پر کردن درزهای بین شیشه و قاب و همچنین آماده سازی سطح اجسام پیش از رنگ کردن به کار رود، زاماسکه، زامسقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسوده
تصویر بسوده
((بَ دِ))
دست زده، مالیده، لمس کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستونه
تصویر ستونه
((سُ نِ یا نَ))
ستون، حمله و گریز در مسیری مستقیم و ستون مانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستوده
تصویر ستوده
((سُ دِ))
مدح شده، ستایش شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نستوه
تصویر نستوه
((نَ))
خستگی ناپذیر. مبارز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استوه
تصویر استوه
خسته، درمانده، ستوه، استه، بستوه
استوه شدن (گشتن): درمانده شدن، برای مثال ز بس کآن سپه کوه تا کوه شد / ز انبوه او کوه استوه شد (فردوسی - لغت نامه - استوه)
فرهنگ فارسی عمید