- بستوغه
- پارسی تازی شده بستو روغن دان چو گردون بادلم تاکی کنی حرب - به بستوی تهی می کن سرم چرب (نظامی)
معنی بستوغه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ملول وبتنگ آمده
خسته، درمانده، ستوه، استه، استوه
اسطوره
تحصنگاه
بستنگاه
شب ماندن در جائی
اره دستی
پاک دامن، پارسا، زن
شب را در جایی به سر بردن
مدح شده، ستایش شده، پسندیده، برای مثال هریکی از دیگری استوده تر / در سخا و در وغا و کرّوفر (مولوی۱ - ۱۰۶۴)
مستویه در فارسی مونث مستوی بنگرید به مستوی مونث مستوی
مستوره در فارسی مونث مستور پردگی پارسا: زن پاکدامن مونث مستور
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
خستگی ناپذیر، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پسران گودرز پادشاه اشکانی، نام یکی ازسرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
درمانده وخسته
دست زده دست نهاده شده، مالیده، لمس کرده شده، ساییده شده
بر گرفته از بطانه آستر آستری
ستون، حمله و گریز در مسیری مستقیم و ستون مانند، حمله پرندگان شکاری (شاهین باز باشه و غیره) بسوی پرنده ای که قسمتی از پر و بال او را کنده باشند
مدح شده تمجید شده ستایش شده جمع ستودگان
دست مالیده، ساییده شده
مدح کرده شده، ستایش شده، پسندیده
کسی که از کاروکوشش به ستوه نیاید، خستگی ناپذیر، مرد جنگی که از جنگ و ستیز عاجز و خسته نشود، برای مثال ایا خورشید سالاران گیتی / سوار رزم ساز و گرد نستوه (رودکی - ۵۲۹)
ستون مانند، حرکت و حمله یا گریز به خط مستقیم و ستون مانند
خستگی ناپذیر، عاجز نشونده
((بَ نِ))
فرهنگ فارسی معین
بتانه، خمیری چسبناک مرکب از گل سفید و روغن بزرک که برای پر کردن درزهای بین شیشه و قاب و همچنین آماده سازی سطح اجسام پیش از رنگ کردن به کار رود، زاماسکه، زامسقه
خسته، درمانده، ستوه، استه، بستوه
استوه شدن (گشتن): درمانده شدن،برای مثال ز بس کآن سپه کوه تا کوه شد / ز انبوه او کوه استوه شد (فردوسی - لغت نامه - استوه)
استوه شدن (گشتن): درمانده شدن،