جدول جو
جدول جو

معنی بستنگاه - جستجوی لغت در جدول جو

بستنگاه
جای بستن، جایی که چیزی را به چیز دیگر ببندند
تصویری از بستنگاه
تصویر بستنگاه
فرهنگ فارسی عمید
بستنگاه
(بَ تَ)
آنجای که کشتی لنگر می اندازد. (ناظم الاطباء). لنگرگاه. (ناظم الاطباء). جای بستن
لغت نامه دهخدا
بستنگاه
محل بستن، آنجا که کشتی لنگر میاندازد لنگر گاه
تصویری از بستنگاه
تصویر بستنگاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشستنگاه
تصویر نشستنگاه
جایی که کسی بنشیند، جای نشستن، نشیمنگاه، نشست جای، پای تخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبشتنگاه
تصویر آبشتنگاه
جای نهفتن، محل پنهان شدن، خلوتگاه، مستراح، برای مثال نه همی بازشناسند عبیر از سرگین / نه گلستان بشناسند ز آبشتنگاه (قریع الدهر - شاعران بی دیوان - ۳۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باتنگان
تصویر باتنگان
بادمجان، میوۀ گرد یا دراز گیاهی، به رنگ سیاه یا بنفش با کلاهی سبز که مصرف خوراکی دارد، گیاه یک سالۀ این میوه با برگ های پهن و گل های ریز بنفش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشتنگاه
تصویر کشتنگاه
کشتنگه، جای کشتن، محل کشتار
فرهنگ فارسی عمید
(بِ تَ)
در بعض فرهنگها به معنی آبشتنگاه و خلوت خانه و طهارتخانه و خلاخانه نوشته اند و بیت قریعالدهر را چنانکه برای آبشتنگاه، برای این کلمه نیز شاهد آورده اند
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
جای رستن. جای روییدن. منبت. محل روییدن. خله. (یادداشت مؤلف). عرفج. منبت. (از منتهی الارب). منبت شاذ، قیاس منبت است. (منتهی الارب) : تدبیر آسان برآمدن دندان کودکان آن است که ارک او را یعنی آن موضع که رستنگاه دندان بر آن است به چیزهای نرم و چرب می مالند چون پیه مرغ. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- رستنگاه موی، محل روییدن مو. جای رستن موی: شعیره... گاه بر رستنگاه موی مژه افتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). مردم شیعه مسح سر از چکاد تا رستنگاه موی پیشانی کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شُ تَ)
محل شستن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ گَ هْ)
تخفیفی است از بستنگاه. رجوع به بستنگاه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آبشتنگاه
تصویر آبشتنگاه
نهفتن گاه، مستراح
فرهنگ لغت هوشیار
نشستگاه: درین ولایت نتوان بودن جایی که نشستنگاه ایشان باشد، . . (سمک عیار. 156: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتنگاه
تصویر کشتنگاه
محل کشتن جای قتل مقتل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسملگاه
تصویر بسملگاه
قصابخانه، قربانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنکاه
تصویر استنکاه
بوی دهان آزمودن بوییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستنگه
تصویر بستنگه
بستنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستنگاه
تصویر رستنگاه
جای روییدن، جای رستن، منبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنقاه
تصویر استنقاه
سخن دریافتن سخن شناختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برونگاه
تصویر برونگاه
محل صدور، مخرج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بستگاه
تصویر بستگاه
تحصنگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بستن به
تصویر بستن به
Tether
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بستن به
تصویر بستن به
attacher
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بستن به
تصویر بستن به
mengikat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بستن به
تصویر بستن به
ผูก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بستن به
تصویر بستن به
vastbinden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بستن به
تصویر بستن به
прив'язати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بستن به
تصویر بستن به
legare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بستن به
تصویر بستن به
amarrar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بستن به
تصویر بستن به
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بستن به
تصویر بستن به
wiązać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بستن به
تصویر بستن به
anbinden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بستن به
تصویر بستن به
привязывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بستن به
تصویر بستن به
बांधना
دیکشنری فارسی به هندی