- بست
- تحصن
معنی بست - جستجوی لغت در جدول جو
- بست
- سد نمودن، بستن و بمعنای به اماکن مقدسه پناه آوردن
- بست
- بن ماضی بستن، پسوند متصل به واژه به معنای بسته مثلاً داربست، چوب بست،
جایی که کسی از ترس به آنجا پناه ببرد که نتوانند او را دستگیر کنند مانند اماکن مقدس و خانه های بزرگان،برای مثال گریزگاه دل خسته زلف چون شست است / ستم رسیده علاجش نشستن بست است بند، بش، سد، خاک یا گلی که جلو آب سیل یا رود را سد کند،(میرنجات - لغتنامه - بست)
عقده، گره، بستن
- بست ((بَ))
- بستن، سد کردن، حلقه یا نیم دایره ای که به چهارچوب در یا پنجره متصل است و چفت یا قفل در آن قرار می گیرد، هر نوع وسیله برای گرفتن و نگهداشتن چیزی، جایی که مردم برای ایمن ماندن از تعرض یا دادخواهی به آن جا پناهنده می
- بست ((بُ))
- گلزار، جایی که میوه های خوشبو در آن روید، محور سنگ آسیا، گندم بریان
- بست
- بستان، باغ، گلزار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نسبت، خویشاوندی، جعبه، تعطیل
انعقاد
کسی که بست می نشیند آنکه متحصن شود آنکه بمکانی مقدس برای مصون بودن از تعرض پناه میبرد و متحصن گردد
جلوگیری شده، مسدود، منجمد
کوزه سفالی
چیزی را در بند کردن
بیستم در مرحله بیست
پارسی تازی شده بستک
رختخواب
پارسی تازی شده بستک ازدوی (صمغ) پسته یا کندر پارسی تازی شده پسته از گیاهان بستک پسته
بوقچه بغچه لفافه
سبو، کوزۀ سفالی، کوزۀ روغن، برای مثال چو گردون با دلم تا کی کنی حرب / به بستوی تهی می کن سرم چرب (نظامی۲ - ۲۷۵)
از مردم بست، مربوط به بست
رختخواب گسترده شده، تشک، توشک
بستر رود: جایی که رود از آن می گذرد، رودخانه
بستر رود: جایی که رود از آن می گذرد، رودخانه
چیزی را به چیز دیگر یا به جایی پیوند دادن، بند کردن
سفت شدن
افسردن
منجمد شدن، منجمد ساختن
سفت شدن
افسردن
منجمد شدن، منجمد ساختن
کندر، صمغی سفید، نرم، خوش بو و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، بستج، رماس، مصطکی، رماست، کندر رومی
کندر، صمغی سفید، نرم، خوش بو و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، رماس، مصطکی، بستخ، رماست، کندر رومی
منجمد، فسرده، سفت شده، بند شده، پیوسته به چیزی یا جایی، کسی که با دیگری خویشی و قرابت دارد، خویش، لنگۀ بار، بقچه و کیسه که در آن چیزی گذارده یا پیچیده باشند، گره خورده،
تعطیل مثلاً مغازه ها بسته بود،
محدود کننده، بازدارنده مثلاً جامعۀ بسته،
واحد شمارش چیزهای بسته بندی شده مثلاً یک بسته شکلات
تعطیل مثلاً مغازه ها بسته بود،
محدود کننده، بازدارنده مثلاً جامعۀ بسته،
واحد شمارش چیزهای بسته بندی شده مثلاً یک بسته شکلات
((بَ تِ))
فرهنگ فارسی معین
اسیر، دربند، مقید، منجمد شده، مجبور شده، مسدود، مقفل، سد شده، جلوگیری شده، فراز شده، مقابل گشوده، باز
بستن نشین
Closed, Shut
Close, Shut, Bind, Clasp, Closing, Fasten, Ligation, Strap, Tie, Wrap
закрытый
связывать , застегивать , закрыть , закрытие , связывание , закрывать , привязать , завернуть