پساویدن. تماس پیدا کردن. بسودن. لمس کردن. (واژه های نو فرهنگستان ایران). متعدی آن بسایانیدن. امساس. (منتهی الارب) : بروغن و آب که اندر جام کنی یک با دیگر نیامیزد و لکن ببساوند بر سطح میان ایشان. (التفهیم). مر گوهر خرد را نبساود نه هیچ مدبری و نه شیطانی. ناصرخسرو. چنان درشت مباش که هرگزت بدست نبساوند. (منتخب قابوسنامه ص 40)
پساویدن. تماس پیدا کردن. بسودن. لمس کردن. (واژه های نو فرهنگستان ایران). متعدی آن بسایانیدن. امساس. (منتهی الارب) : بروغن و آب که اندر جام کنی یک با دیگر نیامیزد و لکن ببساوند بر سطح میان ایشان. (التفهیم). مر گوهر خرد را نبساود نه هیچ مدبری و نه شیطانی. ناصرخسرو. چنان درشت مباش که هرگزت بدست نبساوند. (منتخب قابوسنامه ص 40)
لمس کننده. (فرهنگ فارسی معین) ، وقتی است منحوس به مقداردوازده ساعت که بعد از سه شبانه روز به سبیل دور میاید مبداء آن از هنگام ابتداء اجتماع شمس و قمر است، به هندی آن را بهدرا گویند. (غیاث) (آنندراج). باصطلاح نجوم وقت نحسی را گویند که ابتدای آن از اجتماع شمس و قمر است و دوازده ساعت امتداد دارد و بعد از سه شبانه روز بر سبیل دور برمیگردد، محورسنگ آسیا، گندم بریان. (ناظم الاطباء)
لمس کننده. (فرهنگ فارسی معین) ، وقتی است منحوس به مقداردوازده ساعت که بعد از سه شبانه روز به سبیل دور میاید مبداء آن از هنگام ابتداءِ اجتماع شمس و قمر است، به هندی آن را بهدرا گویند. (غیاث) (آنندراج). باصطلاح نجوم وقت نحسی را گویند که ابتدای آن از اجتماع شمس و قمر است و دوازده ساعت امتداد دارد و بعد از سه شبانه روز بر سبیل دور برمیگردد، محورسنگ آسیا، گندم بریان. (ناظم الاطباء)
بسیچیده. سامان و کارسازی کرده شده و ساخته و آماده گردیده. (برهان). مهیا شده. (ناظم الاطباء). ساخته. (شرفنامۀ منیری). بسغده. (صحاح الفرس). بمعنی ساخته و آماده بود هرچه باشد از شغلها و کارها. (اوبهی). ساز کار کرده. (از سروری). مجهز شده: به لشگر بگفت آنچه بشنید شاه بدان تا بسیچیده باشد براه. فردوسی. بهر سو یکی نامه ای کن دراز بسیجیده باش و درنگی مساز. فردوسی. هم اندر زمان بیژن آمد دمان بسیچیدۀ رزم با ترجمان. فردوسی. بفرمود تا صد شتر باروار بسیجیده کردند و بستند بار. (یوسف و زلیخا). دو صد جامه و زیور رنگ رنگ بسیجیده و ساخته تنگ تنگ. (یوسف و زلیخا). یافتند گرگانیان را آنجا ثبات کرده و جنگ را بسیجیده. (تاریخ بیهقی). چون... فضیحت خویش بدید (شتربه) ... بسیجیده جنگ آغازد. (کلیله و دمنه). و حرمت هجرت و وسیلت غربت را مایه و ساقۀ آن گردانیده و بسیجیدۀ آن شد. (کلیله و دمنه). همه از سر یقین صادق و رغبت تمام بسیجیدۀ کار شدند. (ترجمه تاریخ یمینی).
بسیچیده. سامان و کارسازی کرده شده و ساخته و آماده گردیده. (برهان). مهیا شده. (ناظم الاطباء). ساخته. (شرفنامۀ منیری). بسغده. (صحاح الفرس). بمعنی ساخته و آماده بود هرچه باشد از شغلها و کارها. (اوبهی). ساز کار کرده. (از سروری). مجهز شده: به لشگر بگفت آنچه بشنید شاه بدان تا بسیچیده باشد براه. فردوسی. بهر سو یکی نامه ای کن دراز بسیجیده باش و درنگی مساز. فردوسی. هم اندر زمان بیژن آمد دمان بسیچیدۀ رزم با ترجمان. فردوسی. بفرمود تا صد شتر باروار بسیجیده کردند و بستند بار. (یوسف و زلیخا). دو صد جامه و زیور رنگ رنگ بسیجیده و ساخته تنگ تنگ. (یوسف و زلیخا). یافتند گرگانیان را آنجا ثبات کرده و جنگ را بسیجیده. (تاریخ بیهقی). چون... فضیحت خویش بدید (شتربه) ... بسیجیده جنگ آغازد. (کلیله و دمنه). و حرمت هجرت و وسیلت غربت را مایه و ساقۀ آن گردانیده و بسیجیدۀ آن شد. (کلیله و دمنه). همه از سر یقین صادق و رغبت تمام بسیجیدۀ کار شدند. (ترجمه تاریخ یمینی).
بساویدن. دست مالیدن. دست سودن. لمس کردن: مر گوهرخرد را نپساود نه هیچ مدبّری نه شیطانی. ناصرخسرو. ، مستی کردن. (برهان قاطع). اما در این معنی ظاهراً مصحف مس کردن است
بساویدن. دست مالیدن. دست سودن. لمس کردن: مر گوهرخرد را نپساود نه هیچ مدبّری نه شیطانی. ناصرخسرو. ، مستی کردن. (برهان قاطع). اما در این معنی ظاهراً مصحف مس کردن است