جدول جو
جدول جو

معنی بساعت - جستجوی لغت در جدول جو

بساعت(بِ عَ)
در ساعت. فوراً:
چو دید طلعت نورانی بهشتی تو
کند بساعت بر هستی خدای اقرار.
مسعودسعد.
وگرنه هیبت آن تیغ اژدها پیکر
کند بساعت زنار بر میانش تار.
مسعودسعد.
رجوع به ساعت شود
لغت نامه دهخدا
بساعت
فوراً، در ساعت
تصویری از بساعت
تصویر بساعت
فرهنگ لغت هوشیار
بساعت((بَ عَ))
فوری، آناً
تصویری از بساعت
تصویر بساعت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بشاعت
تصویر بشاعت
زشت و ناپسند شدن، از خوردن طعام بی مزه ناخوش شدن، بدبو شدن دهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از براعت
تصویر براعت
شیوایی و فصاحت در کلام، برتری یافتن در علم و فضل یا کمال و جمال
براعت استهلال: در ادبیات در فن بدیع آوردن کلمات و عباراتی در دیباچۀ کتاب یا مطلع قصیده که دلالت بر موضوع کتاب یا قصیده می کند و خواننده به محض خواندن آن کلمات متوجه می شود که نویسنده یا شاعر در چه موضوعی بحث می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسالت
تصویر بسالت
شجاعت، دلیری، دلاوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بضاعت
تصویر بضاعت
سرمایه، دارایی، مالی که با آن تجارت کنند، کالای بازرگانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بساطت
تصویر بساطت
بسیط بودن، ساده و بی تکلف بودن، گشوده زبانی، شیرین زبانی، لطیفه گویی
فرهنگ فارسی عمید
(بِ عَ)
مال التجاره. (ناظم الاطباء) آخریان. سلعه. سعفه. کالا.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بروع. (منتهی الارب). تمام شدن در فضل و درگذشتن از اصحاب در دانش و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فضیلت و کامل شدن در فضل و هنر. (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
ساعت نحس و وقت شوم. (آنندراج). بدهنگام و وقت نحس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ)
مأخوذ از تازی، بی طعم شدن طعام. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بی مزه شدن. (آنندراج). و رجوع به بشاعه شود، عبا یا عبای گشاد یا قطیفه ای که چون عبا بر دوش اندازند. (دزی ج 1 ص 88)
لغت نامه دهخدا
(بِ سُ عَ)
بشتاب.
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ)
سادگی. (ناظم الاطباء). رجوع به بساطه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
مأخوذ از تازی شجاعت. (اقرب الموارد). شجاعت و دلیری. (غیاث) (فرهنگ نظام). شجاعت و دلاوری و بی پروایی. (ناظم الاطباء) : فضیحت آن اقوام و بسالت آن مقام دید که عرصۀ زمین به عفاریت انس... موج میزد. (ترجمه تاریخ یمینی) بعد از چند روز بی محابا و درنگ برخلاف راه رای و فرهنگ خنگ بسالت به میدان جنگ رانده تا پای قلعه عنان بازنکشیدند. (درۀ نادره چ شهیدی، 1341 هجری شمسی ص 290). و رجوع به بساله شود
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
ظرافت. ملاحت. کیاست. ذکاء قلب. (یادداشت بخط دهخدا). بزاعه. و رجوع به بزاعه شود، غلام سبک روح در سفر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بزابز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پاره ای از روز و شب، مدتی نامعلوم، دستگاهی که بوسیله آن وقت را می شناسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزاعت
تصویر بزاعت
ملاحت، ظرافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساطت
تصویر بساطت
سادگی، بی تکلف
فرهنگ لغت هوشیار
بدی کردن با کسی، بد کردن کاری را، بدی مقابل احسان نیکی. یا اسائه ادب. بی ادبی کردن هتک هرمت کردن بی ادبی. توضیح در رسم الخط عربی (اساء ه) نویسند و در فارسی (اسائت) و (اسائه) معمول گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
به شتاب تفت به سر راه تو دویدم تفت - از من آرام و صبر و جمله برفت (سنایی حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسالت
تصویر بسالت
دلیر وشجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بداعت
تصویر بداعت
آغاز کردن، ابتداء
فرهنگ لغت هوشیار
برتری، روشنی، رسایی، پیش افتادگی، کاردانی پاک شدن از عیب و تهمت تبرئه شدن، خلاص شدن از قرض و دین رها شدن، رهایی خلاصی وارهیدگی، بیزاری دوری، پاکی، (اسم)ء ات، حواله. منشور اجازه، جمع برا، جمع براء ات براوات. توضیح در عربی کلمه مورد بحث را بصورت (براه) نویسند ازین رو عده ای از فاضلان درفارسی به تبعیت از عربی (براء ت) را صحیح دانند ولی در نسخ خطی معتبرفارسی (برائت) هم نوشته شده. یا براعت ذمه. وارهیدگی از وام رهایی از دین. بکمال رسیدن در فضل و درگذشتن از همگنان برتری یافتن در دانش و ادب و کمال و جمال، برتری تفوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشاعت
تصویر بشاعت
زشت وبد شکل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بضاعت
تصویر بضاعت
مال التجاره، دارائی، سرمایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براعت
تصویر براعت
برتری و کمال از حیث زیبایی و دانش، پاک شدن از عیب و تهمت، خلاص شدن از وام و دین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشاعت
تصویر بشاعت
((بَ عَ))
از خوردن غذای بدمزه ناخوش شدن، بی مزه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بضاعت
تصویر بضاعت
((بِ یا بَ عَ))
سرمایه، مال، مکنت، متاع، کالا، جمع بضایع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بساطت
تصویر بساطت
((بِ طَ))
ساده بودن، خوشرویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسالت
تصویر بسالت
((بَ لَ))
دلاوری، شجاعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساعت
تصویر ساعت
تسو، تسوک، گاهسنج
فرهنگ واژه فارسی سره
بزرگواری، برتری، تفوق، فضیلت، کمال، بلاغت، فصاحت، شیوایی، برهمگان تفوق یافتن، به کمال رسیدن، فضیلت یافتن، کمال یافتن، غالب آمدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی تکلفی، سادگی
متضاد: پیچیدگی، غموض، خوش رویی، گشاده رویی، شیرین زبانی، لطف وگفت، لطیفه گویی، ملاطفت، فراخی، گشادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرمایه، مایه، ثروت، دارایی، مال، مکنت، ملک، کالا، مال التجاره، متاع
فرهنگ واژه مترادف متضاد