برینه. قاچ. (یادداشت دهخدا). برین. رجوع به برین و برینه شود، غلام سبک روح در سفر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بزبز. (منتهی الارب). رجوع به بزبز شود
برینه. قاچ. (یادداشت دهخدا). بُرین. رجوع به برین و برینه شود، غلام سبک روح در سفر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بُزبُز. (منتهی الارب). رجوع به بزبز شود
پارچۀ کوچک و هلال داری باشد که از خربزه و هندوانه بریده باشند. (برهان) تراشه. قاش. قاچ. (یادداشت دهخدا) : چون برید و داد او را یک برین همچو شکّر خوردش و چون انگبین. مولوی (از آنندراج)
پارچۀ کوچک و هلال داری باشد که از خربزه و هندوانه بریده باشند. (برهان) تراشه. قاش. قاچ. (یادداشت دهخدا) : چون برید و داد او را یک برین همچو شکّر خوردش و چون انگبین. مولوی (از آنندراج)
منسوب به بر. بالایین، یعنی بلندترین و بالاترین، چه فلک الافلاک را باین اعتبار سپهر برین گفته اند. (از برهان). برتر و بلند. (غیاث). بالایین. بلندترین. بالاترین. برترین. عالی ترین. (ناظم الاطباء). اعلی. علوی. زبرین. زورین. فوقانی. روئین. مقابل فرودین. (یادداشت دهخدا) : برین آتش است و فرودینش خاک میان آب دارد ابا باد پاک. ابوشکور. جهان برین و فرودین توئی خود بتن زین فرودین بجان زآن برینی. ناصرخسرو. این فرودین بدین دو بازرسید آن برین را بدین دو بازرسان. ناصرخسرو. خوق، حلقۀ گوشواره زیرین باشد خواه برین. (منتهی الارب). - آسمان برین، آسمان اعلی. فلک الافلاک. آسمان نهم. فلک اطلس: گروه دیگر گفتند نی که این بت را بر آسمان برین بود جایگاه آور. فرخی. من ز شادی بر آسمان برین نام من بر زمین دهان بدهان. فرخی. از آستان او ز ره جاه و منزلت آسان به آسمان برین میتوان رسید. سوزنی. کله گوشه بر آسمان برین. سعدی. - باد برین، باد صبا، چنانکه باد دبور فرودین است. (از برهان) (از آنندراج) : بزیر چرخ برین بی مثال فرمانش ز سوی قبله نیارد وزید باد برین. شمس فخری (از آنندراج). و رجوع به باد شود. - برین دائره، فلک. (آنندراج). -
منسوب به بر. بالایین، یعنی بلندترین و بالاترین، چه فلک الافلاک را باین اعتبار سپهر برین گفته اند. (از برهان). برتر و بلند. (غیاث). بالایین. بلندترین. بالاترین. برترین. عالی ترین. (ناظم الاطباء). اعلی. علْوی. زبرین. زوَرین. فوقانی. روئین. مقابل فُرودین. (یادداشت دهخدا) : برین آتش است و فرودینْش خاک میان آب دارد ابا باد پاک. ابوشکور. جهان برین و فرودین توئی خود بتن زین فرودین بجان زآن برینی. ناصرخسرو. این فرودین بدین دو بازرسید آن برین را بدین دو بازرسان. ناصرخسرو. خوق، حلقۀ گوشواره زیرین باشد خواه برین. (منتهی الارب). - آسمان برین، آسمان اعلی. فلک الافلاک. آسمان نهم. فلک اطلس: گروه دیگر گفتند نی که این بت را بر آسمان برین بود جایگاه آور. فرخی. من ز شادی بر آسمان برین نام من بر زمین دهان بدهان. فرخی. از آستان او ز ره جاه و منزلت آسان به آسمان برین میتوان رسید. سوزنی. کله گوشه بر آسمان برین. سعدی. - باد برین، باد صبا، چنانکه باد دبور فُرودین است. (از برهان) (از آنندراج) : بزیر چرخ برین بی مثال فرمانش ز سوی قبله نیارد وزید باد برین. شمس فخری (از آنندراج). و رجوع به باد شود. - برین دائره، فلک. (آنندراج). -
مرکب از بر بمعنی میوه و ثمر، و نیک به معنی خوب. (از قاموس). به معنی بار و حمل مبارک و نیکو. (از تاج العروس ج 2 ص 1 س 14). خرمایی است نیکو و معرب آن برنی است. (از منتهی الارب) (از آنندراج). بهترین نوع خرما، زرد یا سرخ که به زردی زند و سخت شیرین و خوش مزه که به گردی مایل است. (یادداشت دهخدا)
مرکب از بر بمعنی میوه و ثمر، و نیک به معنی خوب. (از قاموس). به معنی بار و حمل مبارک و نیکو. (از تاج العروس ج 2 ص 1 س 14). خرمایی است نیکو و معرب آن برنی است. (از منتهی الارب) (از آنندراج). بهترین نوع خرما، زرد یا سرخ که به زردی زند و سخت شیرین و خوش مزه که به گردی مایل است. (یادداشت دهخدا)
بریدن و برش. (برهان). قطع. (دانشنامۀ علائی ص 74 س 15) : پراکندگی در سپاه اوفتاد برینش در آزرم شاه اوفتاد. نظامی. چو هرگه کزین سو شتاب آورند برینش درین کشت و آب آورند. نظامی. ولی باید اندیشه را تیز و تند برینش نیاید ز شمشیر کند. نظامی. اجزاز، به برینش آمدن پشم. (زوزنی).
بریدن و برش. (برهان). قطع. (دانشنامۀ علائی ص 74 س 15) : پراکندگی در سپاه اوفتاد برینش در آزرم شاه اوفتاد. نظامی. چو هرگه کزین سو شتاب آورند برینش درین کشت و آب آورند. نظامی. ولی باید اندیشه را تیز و تند برینش نیاید ز شمشیر کند. نظامی. اجزاز، به برینش آمدن پشم. (زوزنی).
دهی است از دهستان فنوج بخش بمپور شهرستان ایرانشهر. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات، برنج، ذرت و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان فنوج بخش بمپور شهرستان ایرانشهر. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات، برنج، ذرت و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 8)