بریدن و برش. (برهان). قطع. (دانشنامۀ علائی ص 74 س 15) : پراکندگی در سپاه اوفتاد برینش در آزرم شاه اوفتاد. نظامی. چو هرگه کزین سو شتاب آورند برینش درین کشت و آب آورند. نظامی. ولی باید اندیشه را تیز و تند برینش نیاید ز شمشیر کند. نظامی. اجزاز، به برینش آمدن پشم. (زوزنی).
بریدن و برش. (برهان). قطع. (دانشنامۀ علائی ص 74 س 15) : پراکندگی در سپاه اوفتاد برینش در آزرم شاه اوفتاد. نظامی. چو هرگه کزین سو شتاب آورند برینش درین کشت و آب آورند. نظامی. ولی باید اندیشه را تیز و تند برینش نیاید ز شمشیر کند. نظامی. اجزاز، به برینش آمدن پشم. (زوزنی).
برینه. قاچ. (یادداشت دهخدا). برین. رجوع به برین و برینه شود، غلام سبک روح در سفر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بزبز. (منتهی الارب). رجوع به بزبز شود
برینه. قاچ. (یادداشت دهخدا). بُرین. رجوع به برین و برینه شود، غلام سبک روح در سفر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بُزبُز. (منتهی الارب). رجوع به بزبز شود
پیچش با شکم رو را گویند و آنرا به عربی زحیر خوانند. (برهان). پیچش و شکم رو و اسهال که آنرا به عربی زحیر گویند، و ظاهراً این لغت بدین صورت خطا است و صحیح آن برینش بتقدیم یاء بر نون است یعنی بریدن. (از آنندراج). برنش. و رجوع به برنش و برینش شود
پیچش با شکم رو را گویند و آنرا به عربی زحیر خوانند. (برهان). پیچش و شکم رو و اسهال که آنرا به عربی زحیر گویند، و ظاهراً این لغت بدین صورت خطا است و صحیح آن بُرینش بتقدیم یاء بر نون است یعنی بریدن. (از آنندراج). برنش. و رجوع به برنش و برینش شود