- بریزیدن
- ریزه ریزه شدن
معنی بریزیدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پسندیدن و جدا کردن چیزی یا کسی از میان گروهی و جمعی انتخاب کردن، ترجیح دادن
گزیدن، انتخاب کردن، پسندیدن و جدا کردن کسی یا چیزی از میان چند تن یا چند چیز، ترجیح دادن
گریختن، فرار کردن، در رفتن، گرختن، گریزیدن
شایسته بودن، شایستگی داشتن، برای مثال گر سیستان بنازد بر شهرها برازد / زیرا که سیستان را زیبد به خواجه مفخر (فرخی - ۱۸۷ حاشیه) ، زیبندگی داشتن، زیبنده بودن، نیکو نمودن
گریختن فرار کردن
چیزی را از غربال گذراندن نرمه چیزی را از مو بیز بیرون کردن
مواظبت کردن برکاریمداومت کردن برامری کاری را پیاپی انجام دادن ورزیدن
غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سرند کردن، بیختن، ویزیدن، بیز، پالاییدن، پرویختن
کاری را پیاپی کردن، مواظبت و مداومت در کاری کردن
ریختن، جریان یافتن مایعی معمولاً از یک مکان بلند یا از یک محفظه به جایی پایین تر، جاری کردن مایع یا هر چیز سیال، وارد کردن پول به حساب، واریز کردن، داخل کردن مواد ذوب شده در قالبی خاص، پوسیدن، تجزیه شدن، جدا شدن چیزی از چیز دیگر مثلاً موهایش ریخت، قرار دادن مایع یا هر چیز سیال درون ظرف مثلاً چند تا چایی ریخت، به طور ناگهانی و به زور به جایی وارد شدن مثلاً مامورها ریختند، از بین رفتن مثلاً ترسم ریخت، افشاندن چیزی بر چیز دیگر مثلاً موهایش را ریخته بود روی صورتش، به طور فراوان و زیاد وجود داشتن مثلاً می گفتند آنجا پول ریخته
منتخب
نافرمانی کردن
پوشیدن ساز جنگ، ساز سفر کردن، تدبیر کردن، سامان دادن، کاری را آراسته و مهیا و آماده کردن، انجام دادن، قصد کردن آهنگ کردن ازاده نمودن
کار سازی کردن واستمداد نمودن، آراستن، حاضر کردن
جفتک زدن جفته انداختن
آمیختن
آهنگ کردن قصد کردن
خزیدن بداخل
خصومت کردن، لجاجت
وا رسی کردن
دمیدن نفس دمیدن، طلوع کردن (ستارگان)، پدید شدن (صبح سپیده)، سخن گفتن، غضبناک شدن قهر آلود گردیدن، روییدن سبرشدن
برهم شدن
دست مالیدن به چیزی
لمس کردن دست سودن، سودن عضوی برعضو دیگر
انتخاب شده، منتخب، چشم وچراغ، دست چین، گزیده
استخراج کردن، برآوردن
از پوست بدن یا سطح چیزی با سر ناخن خار و جز آن ایجاد خراش کردن خراش دادن، ریش کردن مجروح ساختن
ساختن و آراستن و زینت دادن