کلمه طیبه. (از منتهی الارب). سخن نیک و طیب، و آن مأخوذ ازبرّ است به معنی لطف و شفقت. (از ذیل اقرب الموارداز تاج). کلام خوب محبت آمیز مطبوع. (ناظم الاطباء)
کلمه طیبه. (از منتهی الارب). سخن نیک و طیب، و آن مأخوذ ازبِرّ است به معنی لطف و شفقت. (از ذیل اقرب الموارداز تاج). کلام خوب محبت آمیز مطبوع. (ناظم الاطباء)
تراشیده یا نیکو تراشیدۀ تیر و قلم و مانند آن. (از منتهی الارب). صفت است از مصدر بری به معنی تراشیدن. (از اقرب الموارد) به معنی بری ٔ است. (از اقرب الموارد). بی عیب. (دهار). و رجوع به بری ٔ و بری شود
تراشیده یا نیکو تراشیدۀ تیر و قلم و مانند آن. (از منتهی الارب). صفت است از مصدر بَرْی به معنی تراشیدن. (از اقرب الموارد) به معنی بری ٔ است. (از اقرب الموارد). بی عیب. (دهار). و رجوع به بری ٔ و بَری شود
خاک. (منتهی الارب). خاک روی زمین. (دهار). تراب. (اقرب الموارد) ، مرادف بریان و بریانی، یا در مقام ارادۀ اندکی از بره یا مرغ بریان بکار رود: یکی روز یعقوب را دل بکاست وزو طبع، بریانکی خورده خواست. شمسی (یوسف و زلیخا). رجوع به بریان شود
خاک. (منتهی الارب). خاک روی زمین. (دهار). تراب. (اقرب الموارد) ، مرادف بریان و بریانی، یا در مقام ارادۀ اندکی از بره یا مرغ بریان بکار رود: یکی روز یعقوب را دل بکاست وزو طبع، بریانکی خورده خواست. شمسی (یوسف و زلیخا). رجوع به بریان شود
بری ٔ. بری ّ. برکنار. دور: بر حال من گری که بباید گریستن بر عاشق غریب ز یار و ز دل بری. فرخی. بری دان ز افعال چرخ برین را نشاید ز دانش نکوهش بری را. ناصرخسرو. ای آنانکه در صحبت من یگانه و از الفت دیگری بری و بیگانه می باشید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 345). چون فلک از عهد سلیمان بری است آدمی آنست که اکنون پری است. نظامی. بود مه و سال ز گردش بری تا تو نکردیش تعرف گری. نظامی. گردن و گوشی ز خصومت بری چشم و سرینی به شفاعت گری. نظامی. چون در پسر موافقی و دلبری بود اندیشه نیست گر پدر از وی بری بود. سعدی. کسانی که آشفتۀ دلبرند بری از غم خویش و از دیگرند. سعدی. بری ذاتش از تهمت ضد و جنس. سعدی. - بری حاجت، بی نیاز. دور از حاجت و نیاز: قوی حجت از هرچه گیری شمار بری حاجت از هرچه آید بکار. نظامی.
بری ٔ. بری ّ. برکنار. دور: بر حال من گِری که بباید گریستن بر عاشق غریب ز یار و ز دل بری. فرخی. بری دان ز افعال چرخ برین را نشاید ز دانش نکوهش بری را. ناصرخسرو. ای آنانکه در صحبت من یگانه و از الفت دیگری بری و بیگانه می باشید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 345). چون فلک از عهد سلیمان بری است آدمی آنست که اکنون پری است. نظامی. بود مه و سال ز گردش بری تا تو نکردیش تعرف گری. نظامی. گردن و گوشی ز خصومت بری چشم و سرینی به شفاعت گری. نظامی. چون در پسر موافقی و دلبری بود اندیشه نیست گر پدر از وی بری بود. سعدی. کسانی که آشفتۀ دلبرند بری از غم خویش و از دیگرند. سعدی. بری ذاتش از تهمت ضد و جنس. سعدی. - بری حاجت، بی نیاز. دور از حاجت و نیاز: قوی حجت از هرچه گیری شمار بری حاجت از هرچه آید بکار. نظامی.