معنی بری - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با بری
بری
بری
مربوط به بَرّ، بیابانی، مقابلِ بحری، ساکن خشکی مثلاً جانوران بری
فرهنگ فارسی عمید
بری
بری
منسوب به بُرّ، به معنی گندم، که خرید و فروش این متاع را افاده می نماید. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
بری
بری
کلمه طیبه. (از منتهی الارب). سخن نیک و طیب، و آن مأخوذ ازبِرّ است به معنی لطف و شفقت. (از ذیل اقرب الموارداز تاج). کلام خوب محبت آمیز مطبوع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بری
بری
جَمعِ واژۀ بُره. (منتهی الارب). رجوع به بره شود
لغت نامه دهخدا
بری
بری
مُرَکَّب اَز: بر، ریشه بریدن + ی حاصل مصدری، پسوند کلمات قرار گیرد: بله بری. چله بری. راه بری. رشته بری. سنگ بری. شیشه بری. کاربری. گچ بری
لغت نامه دهخدا
بری
بری
منسوب به برّ. خلاف بحری. (اقرب الموارد). هر شی ٔ که در زمین خشک و صحرا باشد. (غیاث). بیابانی. دشتی.
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.