- برکندن
- جدا کردن از زمین، قلع وقمع کردن
معنی برکندن - جستجوی لغت در جدول جو
- برکندن
- کندن، چیزی را از چیز دیگر کندن و جدا کردن، از ریشه درآوردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
انباشتن، پر کردن، ممتلی ساختن
کنده، از ریشه در آمده ریشه کن شده
بلند کردن، بالا بردن
کنده شده، ازریشه درآمده، ریشه کن شده
برکندن، کندن، کندن جوی و راه آب در زمین، فرسودن، کهنه کردن، برای مثال دو فرکن است روان از دو دیده بر دو رخم / رخم ز رفتن فرکن به جملگی فرکند (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۴)
برکندن، کندن
صدور، صادر شدن
منحل کردن
سوختن ومتغیر شدن رنگ از حرارت آتش، بیهودن
انباشتن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
خارج کردن
منفجره
حفر کردن
بارانیدن
بالا رفتن بجای مرتفع رفتن
مواظبت کردن برکاریمداومت کردن برامری کاری را پیاپی انجام دادن ورزیدن
از سر راه دور شدن
میوه دادن، ثمر دادن، نتیجه دادن، حاصل دادن
نصب گوهر بر طلا و نقره، تفتیش کردن، بیرون کشیدن
بالا آمدن، ظاهر شدن پدید گشتن، طلوع کردن (خورشید و ستاره)، برجستگی یافتن ور آمدن، ورم کردن، طول کشیدن: دو هفته برنیامد که
دور کردن، برانداختن
برگزیدن، منتخب کردن
بالا بردن، افراشتن
برغندان جشنی پیش از رسیدن ماه درآن شادی کنند و می نوشند روزه که رمضان می رسد اینک دهم شعبان است - می بیاورید و بنوشید که برغندان است (نزاری کهستانی)
جشن و نشاطی که در روزهای آخر ماه شعبان کنند بسبب نزدیک شدن ماه رمضان کلوخ اندازان، شرابی که در جشن مذکور خورند تا بتوانند در تمام ماه رمضان از نوشیدن آن پرهیز کنند
وصل، رسیدن
استخراج کردن، برآوردن
بمقام بالا وبرتر رساننده
روشن، افروخته، مشتعل
دور، برکنار