بلند کردن. برافراشتن. برافراختن. - برفرازیدن سر به آسمان، به پایگاه بلند برآمدن از فخر: طلسمی که ضحاک سازیده بود سرش بآسمان برفرازیده بود. فردوسی. چون سنان رابرفرازی باشدش در صدر جای هرکه اندر خدمتت چون رمح بربندد کمر. کمال اسماعیل. و رجوع به فرازیدن شود. - کلاه برفرازیدن،عزت و بزرگی یافتن. به پایگاه بلند برآمدن: ستون سپاهی و سالار شاه ز تو برفرازند گردان کلاه. فردوسی
بلند کردن. برافراشتن. برافراختن. - برفرازیدن سر به آسمان، به پایگاه بلند برآمدن از فخر: طلسمی که ضحاک سازیده بود سرش بآسمان برفرازیده بود. فردوسی. چون سنان رابرفرازی باشدش در صدر جای هرکه اندر خدمتت چون رمح بربندد کمر. کمال اسماعیل. و رجوع به فرازیدن شود. - کلاه برفرازیدن،عزت و بزرگی یافتن. به پایگاه بلند برآمدن: ستون سپاهی و سالار شاه ز تو برفرازند گُردان کلاه. فردوسی
برداشتن چیزی بدست برای آزمودن سنگینی و سبکی آن. رزن. (از تاج المصادر بیهقی). امتحان کردن. آزمودن: چو این بار آید سوی ما به جنگ ورا برگرایم ببینمش سنگ. فردوسی. بفرمود کآن خواسته برگرای نگه کن چه باید همان کن به رای. فردوسی. سپهبد کمان خواست تا بنگرد یکی برگراید که فرمان برد. فردوسی. ، برگستوان پوشیده. برگستوان برتن دارنده. برگستوان افکنده. با پوشش برگستوان. تن به برگستوان پوشیده اعم از اسب و پیل یا مرد جنگی: بسی پیل برگستواندار پیش همی جوشد آن مرد بر جای خویش. فردوسی. چهل اسب برگستواندار بود که بر هر یکی زخم بیکار بود. اسدی. زره پوش و برگستواندار کرد دو ره صدهزار از یلان برشمرد. اسدی. سپه سی هزار از یلان داشت پیش دوصد پیل برگستوارندار بیش. اسدی. به تیر اندر آن حمله افکند تفت ز پیلان برگستواندار هفت. اسدی
برداشتن چیزی بدست برای آزمودن سنگینی و سبکی آن. رَزَن. (از تاج المصادر بیهقی). امتحان کردن. آزمودن: چو این بار آید سوی ما به جنگ ورا برگرایم ببینمْش سنگ. فردوسی. بفرمود کآن خواسته برگرای نگه کن چه باید همان کن به رای. فردوسی. سپهبد کمان خواست تا بنگرد یکی برگراید که فرمان برد. فردوسی. ، برگستوان پوشیده. برگستوان برتن دارنده. برگستوان افکنده. با پوشش برگستوان. تن به برگستوان پوشیده اعم از اسب و پیل یا مرد جنگی: بسی پیل برگستواندار پیش همی جوشد آن مرد بر جای خویش. فردوسی. چهل اسب برگستواندار بود که بر هر یکی زخم بیکار بود. اسدی. زره پوش و برگستواندار کرد دو ره صدهزار از یلان برشمرد. اسدی. سپه سی هزار از یلان داشت پیش دوصد پیل برگستوارندار بیش. اسدی. به تیر اندر آن حمله افکند تفت ز پیلان برگستواندار هفت. اسدی
برفرازیدن. برافراختن. برافراشتن. بلند کردن: برفرازد چون بمیدان آلت حربت برند رایت آلت چو آتش آفرازه بر اثیر. سوزنی. - سر کسی به خورشید برفراختن، وی را به پایگاه بلند رساندن: بدو گفت من چاره سازم ترا بخورشید سر برفرازم ترا. فردوسی. ، سبد و یا زنبیل میوه. (ناظم الاطباء)
برفرازیدن. برافراختن. برافراشتن. بلند کردن: برفرازد چون بمیدان آلت حربت برند رایت آلت چو آتش آفرازه بر اثیر. سوزنی. - سر کسی به خورشید برفراختن، وی را به پایگاه بلند رساندن: بدو گفت من چاره سازم ترا بخورشید سر برفرازم ترا. فردوسی. ، سبد و یا زنبیل میوه. (ناظم الاطباء)