جدول جو
جدول جو

معنی برفرازیدن

برفرازیدن
(مُ زَ قَ)
بلند کردن. برافراشتن. برافراختن.
- برفرازیدن سر به آسمان، به پایگاه بلند برآمدن از فخر:
طلسمی که ضحاک سازیده بود
سرش بآسمان برفرازیده بود.
فردوسی.
چون سنان رابرفرازی باشدش در صدر جای
هرکه اندر خدمتت چون رمح بربندد کمر.
کمال اسماعیل.
و رجوع به فرازیدن شود.
- کلاه برفرازیدن،عزت و بزرگی یافتن. به پایگاه بلند برآمدن:
ستون سپاهی و سالار شاه
ز تو برفرازند گردان کلاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا