جدول جو
جدول جو

معنی برطرف - جستجوی لغت در جدول جو

برطرف
رفته زدوده
تصویری از برطرف
تصویر برطرف
فرهنگ لغت هوشیار
برطرف
((بَ طَ رَ))
از میان رفته، ناپدید شده
تصویری از برطرف
تصویر برطرف
فرهنگ فارسی معین
برطرف
رفع، منتفی، از میان رفته، ناپدید، معدوم، نابود
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ حَ دَ)
دور نمودن و بر کنار نهادن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ بَ)
از میان بردن. معدوم کردن. نابود کردن. نیست کردن. (یادداشت مؤلف). زایل کردن. محو کردن. رفع مانعی کردن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برطرف گردیدن. دور شدن. (غیاث اللغات). یکسو شدن. دور شدن و بر کنار افتادن. (آنندراج) :
صحبت ما و تو ای طوفان نگردد برطرف
ناخدا کو تا حریف ساحلم بیند مرا؟
سلیم (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
کسی که تعصب ندارد آنکه جانبداری نکند، دولتی که در سیاستهای جهانی داخل دسته بندیها نشود و جانب بعضی دول را نگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برطرن
تصویر برطرن
یونانی تاغندست از گیاهان آککرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرطرف
تصویر هرطرف
هرسو هرجانب. یا از (ز) هرطرف. ازهرسو. ازهرجانب: (شهریست پرظریفان وزهرطرف نگاری یاران صلای عشق است گرمیکنیدکاری) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برطرفی شدن
تصویر برطرفی شدن
به سویی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برطرف کردن
تصویر برطرف کردن
برانداختن ازمیان بردن زودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برطرف شدن
تصویر برطرف شدن
دور شدن، برکنار افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
مرتفع ساختن، رفع و رجوع کردن، حل کردن، فیصله دادن، حل کردن، از بین بردن، نابود کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ازبین رفتن، از میان رفتن، زایل شدن، نیست شدن، نابود شدن، مرتفع شدن، حل شدن، فیصله یافتن، تمام شدن، به پایان رسیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اخراج کردن، اخراج
دیکشنری اردو به فارسی