دست دادن. میسر شدن. (یادداشت مؤلف) : ایزد...مدت ملوک الطوایف بپایان آورده بود تا اردشیر را بدان آسانی برفت. (تاریخ بیهقی). و رجوع به رفتن شود. - برفتن کاری، برآمدن آن. بحصول پیوستن آن. (یادداشت مؤلف) : گرانمایه کاری بفر و شکوه برفت و شدند آن بآیین گروه. عنصری.
دست دادن. میسر شدن. (یادداشت مؤلف) : ایزد...مدت ملوک الطوایف بپایان آورده بود تا اردشیر را بدان آسانی برفت. (تاریخ بیهقی). و رجوع به رفتن شود. - برفتن کاری، برآمدن آن. بحصول پیوستن آن. (یادداشت مؤلف) : گرانمایه کاری بفر و شکوه برفت و شدند آن بآیین گروه. عنصری.
گفتن. شرح دادن. بازگفتن: چو برگفت از اینان گو پیلتن شنیدند گفتار او انجمن. فردوسی. چو برگفت این سخن پیر سخن سنج دل خسرو حصاری شد برین گنج. نظامی. چو برگفت این حدیث خوشتر از جان ز خجلت در زمین شد آب حیوان. نظامی. دانندۀ راز راز ننهفت با مادرش آنچه دید برگفت. نظامی. گفت برگو تا کدامست آن هنر گفت من آنگه که باشم اوج پر. مولوی. قص ّ، قصص، برگفتن قصه. (از دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). و رجوع به گفتن
گفتن. شرح دادن. بازگفتن: چو برگفت از اینان گو پیلتن شنیدند گفتار او انجمن. فردوسی. چو برگفت این سخن پیر سخن سنج دل خسرو حصاری شد برین گنج. نظامی. چو برگفت این حدیث خوشتر از جان ز خجلت در زمین شد آب حیوان. نظامی. دانندۀ راز راز ننهفت با مادرش آنچه دید برگفت. نظامی. گفت برگو تا کدامست آن هنر گفت من آنگه که باشم اوج پر. مولوی. قَص ّ، قَصص، برگفتن قصه. (از دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). و رجوع به گفتن