جدول جو
جدول جو

معنی برسختن - جستجوی لغت در جدول جو

برسختن
سختن، سنجیدن، وزن کردن، سختیدن، برسختن
تصویری از برسختن
تصویر برسختن
فرهنگ فارسی عمید
برسختن(مُ نَ عَ)
سختن. سنجیدن. عیار گرفتن:
ز بس برسختن زرش بجای مادحان هزمان
ز کپان بگسلد ناره ز شاهین بگسلد پله.
فرخی.
ذهن تو و سنگ تو بمقدار حقیقت
برسخت همه فایدۀ روح بمعیار.
سنایی.
چو برسختم اندیشۀ کارخویش
همین گوشه دیدم سزاوار خویش.
نظامی.
و رجوع به سختن شود
لغت نامه دهخدا
برسختن((بَ سَ تَ))
آزمودن، سنجیدن
تصویری از برسختن
تصویر برسختن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برسیان
تصویر برسیان
(پسرانه)
نام گیاهی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برگشتن
تصویر برگشتن
برگردیدن، واپس آمدن، بازآمدن
واژگون شدن، سرنگون شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برسیان
تصویر برسیان
گیاهی فاقد شکوفه و گل که در حوالی کوفه می روید، عشقه، سیان، پرسیان، پرشیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهیختن
تصویر برهیختن
برکشیدن، برآوردن
ادب کردن، تربیت کردن
برهختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهختن
تصویر برهختن
برکشیدن، برآوردن
ادب کردن، تربیت کردن
برهیختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآهختن
تصویر برآهختن
بیرون کشیدن چیزی از چیز دیگر مانند شمشیر از غلاف یا دست از دست دیگری، برکشیدن، کشیدن، درآوردن
بالا آوردن چیزی به قصد زدن مانند شمشیر
بلند کردن، برافراختن
آهیختن، آهختن، آهنجیدن، آختن، اختن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ کَ دَ)
رجوع به سختن شود، ایفای وعده و شرط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ / سِ تَ / تِ)
سنجیده:
از آهو سخن پاک و پردخته گوی
ترازو خرد ساز و برسخته گوی.
اسدی (گرشاسب نامه).
سخنهای برسخته بر بانگ ساز
تو گویی و او گوید از چنگ باز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ تَ)
سفتن:
برسفت چنان نسفته تختی
طیاره شدی چو نیک بختی.
نظامی.
و رجوع به سفتن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ گَ دی دَ)
رستن. رهایی یافتن. رها شدن. خلاص شدن. مستخلص شدن. نجات یافتن. تخلص:
گمان برد کز بخت وارون برست
نشد بخت وارون از آن یک بدست.
ابوشکور.
تنی چند از موج دریا برست
رسیدند نزدیکی آبخست.
عنصری.
و رجوع به رستن شود.
- برستن از، رها شدن از. نجات یافتن از. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
برهیختن. پرهیختن. فرهختن. ادب کردن. (برهان). تربیت کردن و نیک آموختن. (ناظم الاطباء). رجوع به پرهیختن شود.
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ طَ)
ساختن. رجوع به ساختن شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
شهری است در اقصای ترکستان شرقی در حدود ختن و این غیر برسخان است که یاقوت گوید قریه ای است بر دو فرسنگی بخارا. (حواشی چهار مقاله چ معین ص 65). شهری است بر کنار دریا، آبادان و بانعمت و دهقان او از خلخ است ولکن هوای تغزغز خواهند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 83)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ شُ دَ)
رستن. روئیدن و سبز شدن. رجوع به رستن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از برپیختن
تصویر برپیختن
پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگسستن
تصویر برگسستن
بریدن، جدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگشتن
تصویر برگشتن
برگردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگفتن
تصویر برگفتن
شرح دادن، باز گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برسیدن
تصویر برسیدن
وصل، رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بربستن
تصویر بربستن
بستن مقید کردن، نسبت دادن انتساب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهیختن
تصویر برهیختن
برآوردن، تربیت کردن وآموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برتاختن
تصویر برتاختن
روان شدن، جاری گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برجستن
تصویر برجستن
پریدن، جهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلفختن
تصویر بلفختن
جمع کردن و اندوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بفروختن
تصویر بفروختن
افروختن، روشن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهخته
تصویر برهخته
ادب کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برسخته
تصویر برسخته
سنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برسیان
تصویر برسیان
((بَ))
پرشیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برساخت
تصویر برساخت
جعل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برساخته
تصویر برساخته
جعلی، اختراع
فرهنگ واژه فارسی سره
پژمرده شدن گیاه در اثر آبیاری در ساعات گرم روز
فرهنگ گویش مازندرانی
ریختن
فرهنگ گویش مازندرانی