بخشش، یکی از کشندگان یوآش پادشاه، (دوم تواریخ ایام 24:26)، و در دوم پادشاهان 12: 21 یوزاکار خوانده شده است لکن اسم آخرین صحیح تر است، (قاموس کتاب مقدس)
بخشش، یکی از کشندگان یوآش پادشاه، (دوم تواریخ ایام 24:26)، و در دوم پادشاهان 12: 21 یوزاکار خوانده شده است لکن اسم آخرین صحیح تر است، (قاموس کتاب مقدس)
تصادف، ملاقات، به هم رسیدن دو چیز یا دو تن هنگام رد شدن و گذشتن از جایی برخورد کردن: همدیگر را دیدن، ملاقات کردن، تصادف کردن، کنایه از باشدت وخشونت رفتار کردن
تصادف، ملاقات، به هم رسیدن دو چیز یا دو تن هنگام رد شدن و گذشتن از جایی برخورد کردن: همدیگر را دیدن، ملاقات کردن، تصادف کردن، کنایه از باشدت وخشونت رفتار کردن
یکی از دهستانهای بخش مرکزی اصفهان. محدود از شمال به کاشان و از جنوب به دهستان جی و سده و از خاور به بخش کوهپایه و از باختر به رشته کوههای خرسک و گندمان. این دهستان در جلگه واقع است و آب آن از چاه و قنوات است و محصول عمده آن غلات حبوبات و صیفی است. راه شوسۀ اصفهان به تهران از مغرب این دهستان میگذرد. برخوار از 32 آبادی تشکیل شده است. مرکز آن دستجرد و دههای مهمش مورچه خورت و ده نو و دولت آباد و سین است و 60872 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
یکی از دهستانهای بخش مرکزی اصفهان. محدود از شمال به کاشان و از جنوب به دهستان جی و سده و از خاور به بخش کوهپایه و از باختر به رشته کوههای خرسک و گندمان. این دهستان در جلگه واقع است و آب آن از چاه و قنوات است و محصول عمده آن غلات حبوبات و صیفی است. راه شوسۀ اصفهان به تهران از مغرب این دهستان میگذرد. برخوار از 32 آبادی تشکیل شده است. مرکز آن دستجرد و دههای مهمش مورچه خورت و ده نو و دولت آباد و سین است و 60872 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
مرکّب از: بر + خوار، شریک. (ناظم الاطباء)، صاحب مایه که مزدوری بمایۀ او برای او کار کند و نفعرا بدو بازگرداند. (از صحاح الفرس)، شریکی که مایه یا قسمتی از مایه را داده است و کار نمی کند و تنها از سود شرکت سهم میبرد. (یادداشت مؤلف) : ز بس عطا که دهد هرکه زو عطا بستد گمان بری که مر او را شریک و برخوار است. فرخی.
مُرَکَّب اَز: بر + خوار، شریک. (ناظم الاطباء)، صاحب مایه که مزدوری بمایۀ او برای او کار کند و نفعرا بدو بازگرداند. (از صحاح الفرس)، شریکی که مایه یا قسمتی از مایه را داده است و کار نمی کند و تنها از سود شرکت سهم میبرد. (یادداشت مؤلف) : ز بس عطا که دهد هرکه زو عطا بستد گمان بری که مر او را شریک و برخوار است. فرخی.
برخوردن. ملاقات. تصادم. ملاقی شدن. (از غیاث). - بد برخورد، ترشرو و متکبر و خشن بهنگام دیدار. - برخورد خوبی نکردن، نیک تلقی نکردن و به ترشروئی و سردی دیدار کردن. - خوش برخورد، گشاده رو و مؤدب بهنگام ملاقات.
برخوردن. ملاقات. تصادم. ملاقی شدن. (از غیاث). - بد برخورد، ترشرو و متکبر و خشن بهنگام دیدار. - برخورد خوبی نکردن، نیک تلقی نکردن و به ترشروئی و سردی دیدار کردن. - خوش برخورد، گشاده رو و مؤدب بهنگام ملاقات.
قرصی باشد که در آن جوز و بسباس و بنگ و دیگر ادویه گرم کنند و بخورند. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) : روح ما را عصا می صافی است نه معاجین و بنگ و برسوله. نزاری قهستانی (از آنندراج)
قرصی باشد که در آن جوز و بسباس و بنگ و دیگر ادویه گرم کنند و بخورند. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) : روح ما را عصا می صافی است نه معاجین و بنگ و برسوله. نزاری قهستانی (از آنندراج)