اگر کسی بیند از جائی به جائی می جست، دلیل که حال او بگردد. اگر بیند به جای دوری جست، دلیل که به سفر رود. اگر بیند در وقت جستن عصا در دست داشت، دلیل که اعتماد وی بر مردی قوی بود. ابراهیم کرمانی گوید: اگر بیند از جائی بیرون جست، دلیل که از حال بد به حال نیک برگردد. اگر بیند به هر جائی که می خواهد می جست، دلیل است بر قوت و توانائی وی. جابر مغربی گوید: اگر بیند از جائی پاکیزه بجست، دلیل که ازحال فساد به حال صلاح آید. اگر به خلاف بیند از صلاح به فساد آید. محمد بن سیرین
اگر کسی بیند از جائی به جائی می جست، دلیل که حال او بگردد. اگر بیند به جای دوری جست، دلیل که به سفر رود. اگر بیند در وقت جستن عصا در دست داشت، دلیل که اعتماد وی بر مردی قوی بود. ابراهیم کرمانی گوید: اگر بیند از جائی بیرون جست، دلیل که از حال بد به حال نیک برگردد. اگر بیند به هر جائی که می خواهد می جست، دلیل است بر قوت و توانائی وی. جابر مغربی گوید: اگر بیند از جائی پاکیزه بجست، دلیل که ازحال فساد به حال صلاح آید. اگر به خلاف بیند از صلاح به فساد آید. محمد بن سیرین
بستن. (ناظم الاطباء). سد. بند کردن. گرد چیزی در آوردن: تو مپسند بیداد بیدادگر بگفت این و بربست زرین کمر. فردوسی. بربسته گل از شوشتری سبزنقابی و آلوده بکافور و بشنگرف بناگوش. ناصرخسرو. ای معنی را نظم خردسنج تو میزان ای حکمت را نثر تو بربسته بمسطر. ناصرخسرو. برسم مهترانش حله بربست بخاکش داد و آمد باد در دست. نظامی. - بربستن زبان، خاموش شدن: تا زاغ بباغ اندر بگشاد فصاحت بربست زبان از طرب و لحن اغانیش. ناصرخسرو.
بستن. (ناظم الاطباء). سد. بند کردن. گرد چیزی در آوردن: تو مپسند بیداد بیدادگر بگفت این و بربست زرین کمر. فردوسی. بربسته گل از شوشتری سبزنقابی و آلوده بکافور و بشنگرف بناگوش. ناصرخسرو. ای معنی را نظم خردسنج تو میزان ای حکمت را نثر تو بربسته بمسطر. ناصرخسرو. برسم مهترانش حله بربست بخاکش داد و آمد باد در دست. نظامی. - بربستن زبان، خاموش شدن: تا زاغ بباغ اندر بگشاد فصاحت بربست زبان از طرب و لحن اغانیش. ناصرخسرو.