- برجا
- ثابت، برقرار، استوار
معنی برجا - جستجوی لغت در جدول جو
- برجا ((بَ))
- شایسته، سزاوار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مستقرثابت، پایدار پایا باقی. یا برجای بودن، در محل خود بودن، ثابت بودن برقرار بودن، بجایدر جای، در حق دربارهء. توضیح لازم الاضافه است
آماجگاه، نشانه تیر وغیره
هدف، نشانۀ تیر، آماجگاه، برای مثال کسان مرد راه خدا بوده اند / که برجاس تیر بلا بوده اند (سعدی۱ - ۲۹۰)
برقرار
امید بخشیدن، دیر کاری، جمع رجا، کناره ها کرانه ها طرف ها گوشه ها. امیدوار کردن، واپس بردن کار را به تاء خیر انداختن وا پس داشتن پس افکندن باز پس بردن سپس انداختن کاری را
مرد جوان، بر عکس پیر
ترکی بار بر (گویش گیلکی)
در کجا و چه جا
بیهوده بی فایده، بی موقع بی هنگام بی وقت، ناصواب نادرست، بی سبب
فرمانی که در نظام بسربازان تا هر کس در هر محل که ایستاده پای خود را با آهنگ بزمین کوبد
بارگاه
ایشتاده، روی پا، قائم
مونث ابرص، زنی که به بیماری پیسی دچار باشد
مردم گروزه، پرگیاه
نواحی، اطراف، کناره ها
به تاخیر انداختن کاری، امیدوار کردن
مؤنث واژۀ اعرج، کسی که پایش لنگ باشد
کفتار، پستانداری گوشت خوار شبیه سگ که دست هایش از پاها بلندتر است و معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، ضبع
کفتار، پستانداری گوشت خوار شبیه سگ که دست هایش از پاها بلندتر است و معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، ضبع
جوان، آنکه یا آنچه به حد میانۀ عمر طبیعی خود رسیده باشد، برنا، کم تجربه، مساعد و موافق مثلاً بخت جوان
بارگاه، کاخ و دربار پادشاه، خیمۀ پادشاهی، جای رخصت و اجازه، جایی که پادشاهان مردم را بار بدهند و به حضور بپذیرند
ایستاده، کسی یا چیزی که روی پای خود قرار گرفته باشد، ورپا، هج، سرپا، برپای، برخاسته، قائم
کفتار از جانوران
چوز نما، گشاده سرین: زن
هرمحل هرمکان، درهرجا بهرمکان: (هرجاکه جان بزجر یکی ناتوان دهد رشکم کشد مبادا بجان تو جان دهد) (تاریخ عالم آرا. چا. امیرکببر. 188)
همه جا
ثابت، برقرار
به جا، به جای خود، در امور نظامی فرمانی که در نظام به صفی از سربازان داده می شود تا در جایی که ایستاده اند پا به زمین بزنند
درجا زدن: در امور نظامی پا بر زمین زدن بدون پیش رفتن، کنایه از در یک حال یا در یک مقام باقی ماندن و پیشرفت نکردن
درجا زدن: در امور نظامی پا بر زمین زدن بدون پیش رفتن، کنایه از در یک حال یا در یک مقام باقی ماندن و پیشرفت نکردن