جدول جو
جدول جو

معنی برج - جستجوی لغت در جدول جو

برج
ساختمانی که بیش از ده طبقه داشته باشد مثلاً برج میلاد، بنای بلند استوانه ای یا مربع شکل که در کنار قلعه یا جای دیگر برای دیده بانی یا محافظت و نگهبانی می ساختند، کوشک، قلعه، جمع بروج، در علم نجوم منطقه البروج
تصویری از برج
تصویر برج
فرهنگ فارسی عمید
برج
(اُ)
رستنی باشدکه آنرا اکر ترکی گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان). وج. (بحر الجواهر). بحرالجواهر در ذیل کلمه وج گوید فارسی آن برج است. رجوع به بحرالجواهر شود، سنگی که در چاه اندازند تا چشمه های آن گشوده و آب آن خوشمزه گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، علامتی که از سنگ سازند مانند نشان و علامت راه. (منتهی الارب)
علم و رایت معطر و خوشبوی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
برج
(اِ)
فراخ عیش شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، روی زمین و در روی زمین افتاده، مناسب و جای گرفته، درست و صحیح و راست. (ناظم الاطباء).
- برجا شدن، تمام شدن و مرتب شدن. (ناظم الاطباء).
- برجا کردن، ملاحظه نمودن و رعایت نمودن. (ناظم الاطباء).
- ، مرتب کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به برجای شود
لغت نامه دهخدا
برج
(بَ)
در تداول مقابل خرج. آنچه مصرف شود از نقد برای چیزهایی که از ضروریات زندگی نباشد. خرجها که جز برای خوردن و آشامیدن و منزل است. خرجهای غیرضروری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
برج
(بُ)
دهی است از دهستان شهر کهنه بخش حومه شهرستان قوچان، جلگه و سردسیری است. سکنۀ آن 926 تن. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و انگور است. شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه ماشین رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، جامۀ برسا. لباس رو، لباس پربهای باشکوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
برج
(بُ)
کوشک. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج) (منتهی الارب) (کشاف اصطلاحات الفنون) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (زمخشری) (مهذب الاسماء). قصر. (از اقرب الموارد). کاخ:
بیار آن ماه را یک شب درین برج
که پنهان دارمش چون لعل دردرج
نبود آگه که آن شبرنگ و آن ماه
ببرج او فرود آیند ناگاه.
نظامی.
چندانکه از نظر غایب شد ببرجی رفت و درجی بدزدید. (گلستان).
لغت نامه دهخدا
برج
خرجهای غیر ضروری ساختمان وبنای بلند ساختمان وبنای بلند
تصویری از برج
تصویر برج
فرهنگ لغت هوشیار
برج
((بُ))
جای بلندی که برای نگهبانی عمارت و قلعه درست کنند، قلعه، دژ، هر یک از دوازده برج منطقه البروج که خورشید هر ماه در یکی از آن ها قرار می گیرد، حمل (فروردین)، ثور (اردیبهشت)، جوزا (خرداد)، سرطان (تیر)
تصویری از برج
تصویر برج
فرهنگ فارسی معین
برج
((بَ))
کنایه از هزینه های بی مورد و بی جا
تصویری از برج
تصویر برج
فرهنگ فارسی معین
برج
دیدن حمل و اسد و قوس لشگر پادشاه است و دیدن ثور و سنبله و جدی پسر پادشاه و دیدن جوزا و میزان و دلو قاضی صاحب تدبیر پادشاه است و دیدن سرطان و عقرب و حوت، دیدن صاحب شرط و شرابدار پادشاه است. اگر کسی حمل را به خواب دید، با مردی محتشم او را کاری افتد و حاجت او را روا کند. اگر ثور را بیند با مردی جاهل و نادان او را کاری افتد و حاجت او روا گردد. اگر جوزا را بیند، با مردی فصیح کاری افتد و حاجتش روا شود. اگر سرطان را بیند، او را با مردی بی اصل کاری افتد و حاجتش روا شود و بزرگی و جاه یابد. اگر سنبله را بیند، او را با مردی کشاروز و بی وفا کاری افتد و مرادش برنیاید. گر میزان را بیند، او را با مردی قاضی کار افتد و هر وعده که دهد وفا کند. اگرعقرب را بیند، او را با مردی دشمن یا زنی مفسد کاری افتد و او را زحمت رسد و غمگین گردد. اگر قوس را بیند، او را با مردی سالار مهتر کاری افتد و حاجت او روا شود و خلق او را دوست دارند. اگر حوت را بیند، او را با مردی غریب ساده دل و نیک رای و مهربان و کم سخن کاری افتد و حاجت او روا شود. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برجاسپ
تصویر برجاسپ
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
(بُ جُ)
نوعی از گلیم سطبر. (منتهی الارب). نوعی از گلیم ستبر. (ناظم الاطباء). پوششی است از پشم قرمزو گفته اندکسائی است راه راه و ضخیم که برای خیمه و جز آن صلاحیت دارد. (اقرب الموارد). ج، براجد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نیکوچشم. (مهذب الاسماء). نیکو و فراخ چشم. بزرگ و خوش چشم. که چشم دارد سپیدی آن سخت سپید و سیاهی سخت سیاه. آنکه سپیدۀ چشمش بزرگ بود و سیاهه نیکو. (مصادر زوزنی). مؤنث: برجاء
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
یکی از خره های آبادۀ فارس بطول 15000 و عرض 12000 گز. حد شمالی آن چهاردانگه، جنوبی و غربی کامفیروز و شرقی مائین است. آب و هوایش معتدل، دارای 6000 تن سکنه و مرکز آن دشتک وعده قری ̍ پنج است. و آن را ابرز نیز می گفته اند
لغت نامه دهخدا
(بُ جَ)
دهی است از دهستان قلعه حمام بخش جنت آباد شهرستان مشهد. سکنه آن 138 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ)
شهری به اندلس از اعمال البیره (بیره). (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(بِ جَ)
شهری است به اسپانیا از اعمال المریه. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 7 ص 97). و رجوع به معجم البلدان و مراصد و الحلل السندسیه و دمشقی و نفح الطیب شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ممالیک برجی، ممالیک جمع مملوک بمعنی غلام است و بیشتر این کلمه را در مورد غلامان سفیدپوست بکار میبرده اند سلاطین ممالیک مصر از غلامان ترک یا چرکسی بودند که ابتدا در جزء قراولان مزدور الملک الصالح ایوب قرار داشتند اولین ایشان شجره الدر زوجه الملک الصالح است اگرچه چند سالی اسماً سلطنت با موسی از بازماندگان خاندان ایوبی بود ولی پس از او ممالیک رسماً سلطنت مصر را بدست گرفتند و ایشان دو طبقه اند ممالیک بحری و ممالیک برجی و این دو طبقه تا نیمۀ اول قرن دهم هجری مصر و شام را تحت اداره و حکومت خود داشتند و افراد آن سلسله ها با وجود سلطنت کوتاه و جنگهای داخلی دائمی و کشتن یکدیگر ممالک خویش را بخوبی اداره میکردند و شهر قاهره هنوز از دورۀ سلطنت ایشان آثاری دارد که نمایندۀ عشق و علاقۀ سلاطین مملوک بصنایع مستظرفه دنیاست ممالیک علاوه بر این مردمانی جنگاور و دلیر بودند و در مقابل صلیبیون عیسوی و اردوهای تاتار مقاومتهای نیکوکردند مخصوصاً تاتار را که در قرن هفتم هجری برآسیااستیلا یافته و مصر را طرف تهدید قرار داده بودند چند بار مغلوب نمودند. ممالیک برجی از 784 هجری قمری تا 922 هجری قمری مطابق 1382 میلادی تا 1517 میلادی حکومت کردند اولین آنان سیف الدین برقوق ظاهر و آخرین آنان تومان بیک اشرف بود. این سلسله را سلاطین عثمانی از میان برداشتند. (ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 74 و 75)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
منسوب به برج.
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ برج
لغت نامه دهخدا
تصویری از برجستن
تصویر برجستن
پریدن، جهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برجستگی
تصویر برجستگی
بلندی، جهندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برجوشیدن
تصویر برجوشیدن
به جوشش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برجیس
تصویر برجیس
ستاره مشتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برجای مانده
تصویر برجای مانده
فرسوده از ماندگی، باز پس مانده، مبتلا به بیماری فلج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برجای داشتن
تصویر برجای داشتن
تثبیتثابت کردنبرقرار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
جهیده، برآمده بالا آمده، شخص معروف و بزرگ، جمع برجستگان، خوب پسندیده، ممتاز عالی، چست چالاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برجا
تصویر برجا
ثابت، برقرار، استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرج
تصویر ابرج
نیکو چشم، جمع برج برجها
فرهنگ لغت هوشیار
مستقرثابت، پایدار پایا باقی. یا برجای بودن، در محل خود بودن، ثابت بودن برقرار بودن، بجایدر جای، در حق دربارهء. توضیح لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برجا
تصویر برجا
((بَ))
شایسته، سزاوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برجستگی
تصویر برجستگی
امتیاز
فرهنگ واژه فارسی سره
ثابت، مستقر
متضاد: متزلزل، باقی، برقرار، پابرجا، پایا، پایدار
متضاد: ناپایدار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بهره، سود، درآمد، اجاره بها، بهره ی مالکانه ی زمین، محرف
فرهنگ گویش مازندرانی
بره ی خال خالی سیاه و سفید، حیوان خال خالی، آبله رو
فرهنگ گویش مازندرانی