بستن. (ناظم الاطباء). سد. بند کردن. گرد چیزی در آوردن: تو مپسند بیداد بیدادگر بگفت این و بربست زرین کمر. فردوسی. بربسته گل از شوشتری سبزنقابی و آلوده بکافور و بشنگرف بناگوش. ناصرخسرو. ای معنی را نظم خردسنج تو میزان ای حکمت را نثر تو بربسته بمسطر. ناصرخسرو. برسم مهترانش حله بربست بخاکش داد و آمد باد در دست. نظامی. - بربستن زبان، خاموش شدن: تا زاغ بباغ اندر بگشاد فصاحت بربست زبان از طرب و لحن اغانیش. ناصرخسرو.
بستن. (ناظم الاطباء). سد. بند کردن. گرد چیزی در آوردن: تو مپسند بیداد بیدادگر بگفت این و بربست زرین کمر. فردوسی. بربسته گل از شوشتری سبزنقابی و آلوده بکافور و بشنگرف بناگوش. ناصرخسرو. ای معنی را نظم خردسنج تو میزان ای حکمت را نثر تو بربسته بمسطر. ناصرخسرو. برسم مهترانش حله بربست بخاکش داد و آمد باد در دست. نظامی. - بربستن زبان، خاموش شدن: تا زاغ بباغ اندر بگشاد فصاحت بربست زبان از طرب و لحن اغانیش. ناصرخسرو.
مرکّب از: بر + بیختن، صورتی از پیختن، پیختن. برپیختن. پیچیدن. تافتن: گفت... رسول برای پسر عمه اش حکم کرد و لب بر بیخت بطریق استهزاء. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 3)، رجوع به بیختن شود، مرد دلیل ماهر. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
مُرَکَّب اَز: بر + بیختن، صورتی از پیختن، پیختن. برپیختن. پیچیدن. تافتن: گفت... رسول برای پسر عمه اش حکم کرد و لب بر بیخت بطریق استهزاء. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 3)، رجوع به بیختن شود، مرد دلیل ماهر. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
چیزی را گویند که روح نباتی در وی اثر نکند و نشو و نما نتواند کرد و زیاده از آنچه هست نتواند شد مانند سنگ و کلوخ جماد مقابل بررسته، امر ساختگی امر مصنوع
چیزی را گویند که روح نباتی در وی اثر نکند و نشو و نما نتواند کرد و زیاده از آنچه هست نتواند شد مانند سنگ و کلوخ جماد مقابل بررسته، امر ساختگی امر مصنوع