جدول جو
جدول جو

معنی بربست - جستجوی لغت در جدول جو

بربست
دستور، قاعده و قانون، طرز و روش
تصویری از بربست
تصویر بربست
فرهنگ فارسی عمید
بربست
(بَ بَ)
راه و روش. (انجمن آرا). طرز و روش و قاعده و قانون. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). دستور. (غیاث اللغات). نظم و شیوه. (انجمن آرا). طرز و روش و راه و قاعده وقانون و رسم و نظام. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
بربست
راه وروش، نظم وشیوه
تصویری از بربست
تصویر بربست
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دربست
تصویر دربست
دربسته، کنایه از چیزی که تمام آن در اختیار یک تن یا یک خانواده باشد مثلاً اتوبوس دربست، کنایه از یک جا و به طور کلی مثلاً خانه را دربست کرایه کرده بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برغست
تصویر برغست
گیاهی بیابانی و خودرو مانند اسفناج با برگ های درشت و گل های ریز سفید یا سرخ رنگ که مصرف خوراکی دارد و خام و پختۀ آن خورده می شود
پژند، هنجمک، هجند، مجّه، مچّه، بلغس، بلغست، یبست، ورغست، فرغست
برغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بربسته
تصویر بربسته
جامد، جماد، ساختگی و بی اصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخت بربستن
تصویر رخت بربستن
کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن
سفر کردن
مردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگست
تصویر برگست
پناه بر خدا، حاشا، هرگز، معاذ اللّه، پرگست، پرگس، عیاذا بالله
فرهنگ فارسی عمید
(بَ بَ)
جمع واژۀ بربست. قاعده ها و قانون ها. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). قواعد و قوانین ورسوم و روش ها. (ناظم الاطباء). رجوع به بربست شود
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ)
برگس. پرگس. پرگست. به معنی برگس است که معاذاﷲ و خدا نکند باشد. (از برهان) (از هفت قلزم) (از آنندراج). حاشا. حاش. (حبیش تفلیسی). مباد. معاذاﷲ. دور. دور باد. (یادداشت دهخدا). رجوع به برگس شود:
رودکی ار قطب شاعران جهان بود
سد ز یکی آر، زو کسائی برگست
خاک کف پای رودکی نسزی تو
هم بشوی کو بشد چه خائی برغست.
کسائی.
رودکی استاد شاعران جهان بود
صدیک از او تویی کسائی ؟ برگست.
کسائی.
بهمت چون فلک عالی بصورت چون مه رخشا
فلک چون او بود برگست و مه چون او بود حاشا.
قطران.
برگست من نگفتم داءالشیخ من تحت، آن پسر مناذر گفت. (اغانی).
کسی چو او بود در ملک ؟ هیهات
شهی چون او بودبر تخت ؟ برگست.
صاحب فرهنگ منظومه.
- برگست باد، حاش ﷲ. (یادداشت دهخدا) :
برگست باد بر همه کردارهای بد
آنک او به نسبت نبی مصطفی بود.
غواص.
فلما رأینه أکبرنه و قطعن أیدیهن و قلن حاش ﷲ ما هذا بشراً، اًن هذا اًلا ملک کریم. (قرآن 12 / 31) ، پس این زنان گفتند حاش ﷲ برگست باد از این که مردم است مگر فرشته است گرامی بدین نیکوئی. (ترجمه تفسیر طبری).
سخنها که گفتی تو برگست باد
دل و جان آن بدکنش گست باد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
سازی است مشهور و عود است یا طنبور و در اغلب لغات بهمین املاست. بلی بفتح هر دو با، بربت، سازی است و شبیه بسینۀ مرغابی کاسه ای دارد و بت پارسی و بتای قرشت است و ط معرب آنست و بربط را که هر دو با، مفتوح است عربان مکسور کرده اند. (انجمن آرا) (آنندراج). عود. کران. مزهر. (یادداشت بخط مؤلف) :
تاک رز را گفت ای دختر بی دولت
این شکم چیست چو پشت و شکم بربت.
منوچهری.
رجوع به بربط شود، مصنوعی. ساختگی. مجعول. (یادداشت بخط مؤلف).
- حدیث یا احادیث بربسته، حدیث ساختگی. حدیث یا احادیث موضوعه.
، غیر آلی. (ناظم الاطباء) ، سخن موزون. شعر مقفای منظوم. (انجمن آرا) (آنندراج). برخلاف بخش که بمعنی ناموزون و بی قافیه است و بعربی نثر و منثور خوانند. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، فسرده شده و منجمد گشته. (ناظم الاطباء) ، بسته. مسدود:
در حاجت از خلق بربسته به
ز دربانی آدمی رسته به.
نظامی.
رجوع به بربستن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
دهی از دهستان همایجان بخش اردل شهرستان شیراز. دارای 212 تن سکنه. آب آن از رود خانه شش پیر. محصول آن غلات، برنج و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
بار بستن:
کنون کاوفتادت ز غفلت بدست
طریقی نداردبجر باربست.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ مَ / مِ)
نظامنامه. (ناظم الاطباء). رجوع به بربست شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
مقابل فرودست. بالادست. مقابل زیردست. (یادداشت مؤلف) :
بود دستورش آن زمان بردست
دادگرپیشۀ مسیح پرست.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ تَ / تِ)
جماد در مقابل بررسته بمعنی نبات و روئیدنی. غیرقابل نمو. (ناظم الاطباء). نقیض بررسته است و آن چیزی را گویند که روح نباتی در وی اثر نکند و نشو و نما نتواند کرد و زیاده از آنچه هست نتواند شد مانند بعضی از جمادات که سنگ و کلوخ و امثال آن باشد. (برهان) :
می گفت بدندان بتم عقد درر
من هم چو توام لطیف و پاکیزه گهر
خندان خندان بناز گفتش خاموش
بربسته دگر باشد و بررسته دگر.
؟
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ خَ)
محصور کردن. دیواربست کردن. چینه کشیدن: باغ ویران شده بود که در وی کشاورزی کردندی و خاقان ترک فرمود تاآن همه را بربست کردند و دیوارهای بلند برآوردند و منبر و محراب ساختند از خشت نپخته. (تاریخ بخارا) ، صاحب اختیار سرای. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ)
ترۀ بهاری باشد که آن را بپزند و آدمی و چارپایان خورند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی نخجوانی). گیاهی بود که خر خورد بیشتر و زردگلی دارد خرد بسیار گه گاه. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). صاحب منتهی الارب در ذیل تملول می نویسد گیاهی است نبطی و آن را قنابری نیز گویند و به فارسی برغست گویند - انتهی. بجند. (ریاض الادویه). کملول. کر. مچه. (منتهی الارب). قچه. (ناظم الاطباء). شجرهالبهق. (منتهی الارب). سبزه (بزبان شیرازی). (از یادداشت مؤلف). گیاهی که بیشتر خر خورد و گل زرد دارد. (فرهنگ اسدی نخجوانی). گیاهی باشد خودروی شبیه باسفناج که در آشها داخل کنند و آن بیشتر در میان زراعت و کنارهای جوی آب روید و آنرا مچه گویند و بعربی قنابری و غملول وتملول و شجرهالبهق خوانند و بعضی گویند گیاهی است که گل زردی دارد و آنرا بیشتر اوقات بخر و گاو دهند وبعضی دیگر گفته اند تره ایست بهاری و طعم تیزی دارد تازۀ آنرا بپزند و بخورند و چون خشک شود به خر و گاودهند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). قنابری. (بحرالجواهر). کرغست. (اسدی). غملول. (مهذب الاسماء). برغشت. ورغست. پزند. بچند. (مهذب الاسماء) :
همیشه تا نبود خوید سرخ چون گلنار
همیشه تا نبود سبز لاله چون برغست.
؟ (از فرهنگ اسدی).
- برغست خائیدن، جویدن برغست. ژاژ خائیدن:
بسان ماده خر خایید برغست.
سوزنی.
-
لغت نامه دهخدا
(اِ)
طلب کردن. (منتهی الارب). طلب کردن کسی را. (ناظم الاطباء) ، باغبانی که بر اساس مزارعه کار میکند، یا باغبانی که حق برداشت محصول را اجاره میکند. باغبان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ سَ)
بستن. (ناظم الاطباء). سد. بند کردن. گرد چیزی در آوردن:
تو مپسند بیداد بیدادگر
بگفت این و بربست زرین کمر.
فردوسی.
بربسته گل از شوشتری سبزنقابی
و آلوده بکافور و بشنگرف بناگوش.
ناصرخسرو.
ای معنی را نظم خردسنج تو میزان
ای حکمت را نثر تو بربسته بمسطر.
ناصرخسرو.
برسم مهترانش حله بربست
بخاکش داد و آمد باد در دست.
نظامی.
- بربستن زبان، خاموش شدن:
تا زاغ بباغ اندر بگشاد فصاحت
بربست زبان از طرب و لحن اغانیش.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
یکی از متداولترین و مهمترین سازهای دوره های گذشته تاریخ ایران و عرب. در ساختمان این ساز و جنس چوب واوتار آن دقت فراوان میشده. و آن طنبور مانندی است کاسه بزرگ و دسته کوتاه عود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرف بربستن
تصویر طرف بربستن
سود یافتن بهره گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
حصول فایده از چیزی: کوه از پی حکم تو کمربست کان از کرم تو کیسه بربست. (تحفه العراقین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بربستگان
تصویر بربستگان
قاعده وقانون ها، روشها
فرهنگ لغت هوشیار
محمل بستن: مرا در منزل جانان چه امن و عیش چون هرم جرس فریاد میدارد که بر بندید محملها. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربست
تصویر سربست
مشکلی که به آسانی حل نتوان کرد، کلام پیچیده و درهم
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از رده دو لپه ییها جزو راسته پیوسته گلبرگها که سر دسته تیره برغستها میباشد. گیاهی است پایا گلهایش آبی سفید و یا قرمزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردست
تصویر بردست
بالا دست
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه (خانه اتومبیل کرایه وغیره) که همه آن در اختیار یک تن یا یک خانواده باشد، تمام یک چیز کامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بربستن
تصویر بربستن
بستن مقید کردن، نسبت دادن انتساب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را گویند که روح نباتی در وی اثر نکند و نشو و نما نتواند کرد و زیاده از آنچه هست نتواند شد مانند سنگ و کلوخ جماد مقابل بررسته، امر ساختگی امر مصنوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برغست
تصویر برغست
((بَ غَ))
گیاهی است خودرو و بیابانی با گل های ریز و سفید مانند اسفناج که در پختن بعضی از خوراک ها بکار می رود، بلغس، ورغست، بلغست، پژند، مچه، هنجمک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بربستن
تصویر بربستن
((بَ بَ تَ))
مقید کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بربسته
تصویر بربسته
((~. بَ تِ))
جعلی، مجعول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دربست
تصویر دربست
((دَ بَ))
آن چه (خانه، اتومبیل کرایه و غیره) که همه آن در اختیار یک تن یا یک خانواده باشد، تمام یک چیز، کامل
فرهنگ فارسی معین