جدول جو
جدول جو

معنی برافروختگی - جستجوی لغت در جدول جو

برافروختگی
(بَ اَ تَ / تِ)
حاصل مصدر از برافروختن. حالت و چگونگی برافروخته. روشنایی و درخشیدگی. (ناظم الاطباء). رجوع به برافروختن و برافروخته شود
لغت نامه دهخدا
برافروختگی
التهاب
تصویری از برافروختگی
تصویر برافروختگی
فرهنگ واژه فارسی سره
برافروختگی
تغیر، خشم، غضب، قهر، تابش، سرخی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افروختگی
تصویر افروختگی
حالت افروخته بودن، درگرفتگی آتش
فرهنگ فارسی عمید
(بَ اَ تَ / تِ)
روشن شده.
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ حَ)
افروختن. مشتعل ساختن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). شعله ور ساختن. شعل. اشعال. تشعیل. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ / تِ)
اشتعال. (زمخشری). احتراق. اشتعال. درگرفتگی آتش. (ناظم الاطباء). روشنی. (یادداشت دهخدا) :
گرچه همه کوکبی بتاب است
افروختگی در آفتاب است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از برافروخته
تصویر برافروخته
روشن شده، خشمگین شده، رایج، با رونق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افروختگی
تصویر افروختگی
مشتعل بودن اشتعال احتراق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برافروخته
تصویر برافروخته
ملتهب
فرهنگ واژه فارسی سره
مشتعل، شعله ور، روشن، خشم آلود، خشمگین، غضبناک، متغیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روشن کردن، شعله ور ساختن، مشتعل ساختن
متضاد: خاموش کردن، برافروخته شدن، به خشم آمدن، خشمگین شدن، غضبناک شدن
متضاد: آرام شدن، سرخ شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد