معنی برافروختن برافروختن روشن کردن، شعله ور ساختن، مشتعل ساختنمتضاد: خاموش کردن، برافروخته شدن، به خشم آمدن، خشمگین شدن، غضبناک شدنمتضاد: آرام شدن، سرخ شدن فرهنگ واژه مترادف متضاد