جمع واژۀ برعومه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به برعومه شود، گشودن و ستیخ کردن خروس و جز آن پرهای گردن را بگاه جنگ. (یادداشت مؤلف). - ، آماده شدن آدمی برای نزاع و جنگ و پیکار کردن با حالتی شبیه خروس و گربه بگاه جنگ. - براق شدن بسوی کسی، بخشم چون گربه بجانب کسی با موهای افراشته یازیدن. (یادداشت مؤلف). با خشم و غضب بسوی کسی متوجه شدن. - گربۀ براق، گربه ای که موی بلند دارد خاصه بر گردن و این ممدوح و مطلوب گربه بازان است. (یادداشت مؤلف). گربه ای که پشم بدنش خاصه در گردن بیش از سایر گربه ها است
جَمعِ واژۀ بُرْعومه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به برعومه شود، گشودن و ستیخ کردن خروس و جز آن پرهای گردن را بگاه جنگ. (یادداشت مؤلف). - ، آماده شدن آدمی برای نزاع و جنگ و پیکار کردن با حالتی شبیه خروس و گربه بگاه جنگ. - براق شدن بسوی کسی، بخشم چون گربه بجانب کسی با موهای افراشته یازیدن. (یادداشت مؤلف). با خشم و غضب بسوی کسی متوجه شدن. - گربۀ براق، گربه ای که موی بلند دارد خاصه بر گردن و این ممدوح و مطلوب گربه بازان است. (یادداشت مؤلف). گربه ای که پشم بدنش خاصه در گردن بیش از سایر گربه ها است
ابراهیم خلیل الله : بزرگی که با آسمان همبر است ز نسل براهیم پیغمبر است. فردوسی. نبیرۀ سماعیل پیغمبر است که پور براهیم نیک اختر است. فردوسی. یافت احمد بچهل سال مکانی که نیافت به نود سال براهیم ازآن عشر عثیر. ناصرخسرو. اندیشه کن از حال براهیم وز قربان وان عزم براهیم که برّد ز پسر سر. ناصرخسرو. تمثال تو چون دست براهیم پیمبر مر بتکده ها را در و دیوار شکسته. سوزنی. بت شکن همچو براهیم شو ار میخواهی که ترا آتش سوزنده گلستان گردد. خاقانی. بمعماری کعبه چون دست برد زمانه براهیم پنداشتش. خاقانی. مهد براهیم چه رای اوفتاد نیمه ره آمد دو سه جای اوفتاد. نظامی. زلف براهیم و رخ آتشگرش چشم سماعیل و مژه خنجرش. نظامی. بصحف براهیم ایزد شناس کزان دین کنم پیش یزدان سپاس. نظامی. رجوع به ابراهیم خلیل الله شود.
ابراهیم خلیل الله : بزرگی که با آسمان همبر است ز نسل براهیم پیغمبر است. فردوسی. نبیرۀ سماعیل پیغمبر است که پور براهیم نیک اختر است. فردوسی. یافت احمد بچهل سال مکانی که نیافت به نود سال براهیم ازآن عشر عثیر. ناصرخسرو. اندیشه کن از حال براهیم وز قربان وان عزم براهیم که برّد ز پسر سر. ناصرخسرو. تمثال تو چون دست براهیم پیمبر مر بتکده ها را در و دیوار شکسته. سوزنی. بت شکن همچو براهیم شو ار میخواهی که ترا آتش سوزنده گلستان گردد. خاقانی. بمعماری کعبه چون دست برد زمانه براهیم پنداشتش. خاقانی. مهد براهیم چه رای اوفتاد نیمه ره آمد دو سه جای اوفتاد. نظامی. زلف براهیم و رخ آتشگرش چشم سماعیل و مژه خنجرش. نظامی. بصحف براهیم ایزد شناس کزان دین کنم پیش یزدان سپاس. نظامی. رجوع به ابراهیم خلیل الله شود.