جدول جو
جدول جو

معنی برآکندن - جستجوی لغت در جدول جو

برآکندن
انباشتن، پر کردن، ممتلی ساختن
تصویری از برآکندن
تصویر برآکندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درآکندن
تصویر درآکندن
انباشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکندن
تصویر برکندن
جدا کردن از زمین، قلع وقمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکندن
تصویر برکندن
کندن، چیزی را از چیز دیگر کندن و جدا کردن، از ریشه درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآوردن
تصویر برآوردن
اجابت کردن، تامین کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فروکندن
تصویر فروکندن
حفر کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
بالا بردن بلند کردن بر افراشتن، پروردن تربیت کردن، بیرون کشیدن استخراج کردن، پیدا نمودن ظاهر ساختن، افراختن (بنا و مانند آن)، تعمیر کردن مرمت کردن اصلاح کردن، تمام کردن تکمیل کردن، انباشتن پر کردن، قبول کردن پذیرفتن و انجام دادن تقاضا و حاجت کسی را: حاجت او را برآورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برآسودن
تصویر برآسودن
استراحت کردن آسایش یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برآرنده
تصویر برآرنده
بنا کننده، آفریننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برافکندن
تصویر برافکندن
دور کردن، برانداختن
فرهنگ لغت هوشیار
خواهد پراگند بپراگنپراگننده پراگنده) -1 پاشیدن پاچیدن پریشان کردن متفرق کردن تفرقه انداختن بشولیدن پخش کردن پرت و پلا کردن تار و مار کردن نشر شت، گستردن، مشهور کردن شایع کردن، بهر سوی فرستادن، پراکنده شدن متفرق شدن نثر مقابل فراهم آمدن گرد آمدن، رفع شدن مرتفع گشتن، متلاشی شدن، یا پراگندن از گفتار. تخلف از آن یا پراگندن تخم. افشاندن آن. یا پراگندن خبر. منتشر کردن آن. یا پراگندن مال. از بین بردن و خرج کردن آن تبذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراکندن
تصویر پراکندن
پریشان کردن، منتشر کردن، متفرق ساختن، پاشیدن، پراگندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآوردن
تصویر برآوردن
بلند کردن، بالا بردن، بالا آوردن، افراختن، روا کردن، پذیرفتن و انجام دادن، پروردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراکندن
تصویر فراکندن
کندن حفر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برآوردن
تصویر برآوردن
((~. وَ دَ))
بلند کردن، بالا بردن، اجابت کردن، انجام دادن، پروردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برآسودن
تصویر برآسودن
((بَ. دَ))
استراحت کردن، آسایش یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراکندن
تصویر فراکندن
((~. کَ دَ))
کندن، حفر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بر کردن
تصویر بر کردن
بالا بردن، افراختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برافکندن
تصویر برافکندن
بر روی چیزی گذاشتن، پوشاندن، کنایه از ازبین بردن، از میان بردن، فرستادن، روانه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآیند
تصویر برآیند
نتیجه، سرانجام، محصول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برآمدن
تصویر برآمدن
طلوع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برآیند
تصویر برآیند
منتج منتجه نتیجه دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
بالا آمدن، ظاهر شدن پدید گشتن، طلوع کردن (خورشید و ستاره)، برجستگی یافتن ور آمدن، ورم کردن، طول کشیدن: دو هفته برنیامد که
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکنده
تصویر برکنده
کنده، از ریشه در آمده ریشه کن شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکردن
تصویر برکردن
بلند کردن، بالا بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکنده
تصویر برکنده
کنده شده، ازریشه درآمده، ریشه کن شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرکندن
تصویر فرکندن
برکندن، کندن، کندن جوی و راه آب در زمین، فرسودن، کهنه کردن، برای مثال دو فرکن است روان از دو دیده بر دو رخم / رخم ز رفتن فرکن به جملگی فرکند (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرکندن
تصویر فرکندن
برکندن، کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برآمدن
تصویر برآمدن
((~. مَ دَ))
بالا آمدن، طلوع کردن، طول کشیدن، بالغ شدن، روا شدن، حاصل شدن 7- گذشتن، توان مقابله و رویارویی داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرکندن
تصویر فرکندن
((فَ کَ دَ))
فرسودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آکندن
تصویر آکندن
مملو کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آکندن
تصویر آکندن
پرکردن، انباشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکندن
تصویر آکندن
پر کردن، انباشتن، چیزی را در ظرفی ریختن یا جا دادن که تمام آن را فرا گیرد، آگندن، آکنیدن، پر ساختن برای مثال نکوشم به آکندن گنج من / نخواهم پراگندن انجمن (فردوسی - ۶/۵۹۷ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکندن
تصویر آکندن
((کَ دَ))
پر کردن، انباشتن، توی چیزی را پر کردن، سطح چیزی را با چیز دیگری پوشاندن، غنی کردن، آبادان کردن، مدفون ساختن
فرهنگ فارسی معین