جدول جو
جدول جو

معنی بر - جستجوی لغت در جدول جو

بر
پهنا، عرض بخشش، نیکوئی، احسان بخشش، نیکوئی، احسان
تصویری از بر
تصویر بر
فرهنگ لغت هوشیار
بر
زمین خشک، مقابل بحر، بیابان، صحرا،
در علم جغرافیا هر یک از قطعات پنجگانۀ عالم (آسیا، اروپا، افریقا، امریکا و اقیانوسیه)، قاره
برّ جدید: قاره های امریکا، اقیانوسیه و قطب جنوب
برّ قدیم: قاره های آسیا، اروپا و افریقا
تصویری از بر
تصویر بر
فرهنگ فارسی عمید
بر
برای بیان قرار گرفتن چیزی روی چیز دیگر به کار می رود، به سوی، به طرف، به علت، به جهت، برای بیان همراه و ملازم بودن دو چیز به کار می رود،
بالای، روی مثلاً شکر را بر ترازو گذاشت،
در برابر، در مقابل مثلاً سه بر صفر باختند،
نسبت به، برای مثلاً بر من گریست،
لازم بودن کاری را می رساند، برعهدۀ مثلاً بر شماست که مبارزه کنید،
(پیشوند) برای تغییر دادن معنای فعل به کار می رود مثلاً برافراشتن، برخوردن، برانگیختن،
به مثلاً بر او زد،
مطابق با، برای نشان دادن توالی به کار می رود مثلاً پشت برپشت،
دربارۀ مثلاً فقط برای او شعر می سراید
ضلع خارجی بنا یا زمین که به طرف خیابان است مثلاً بر شرقی بنا،
بغل، آغوش مثلاً یکدیگر را در بر گرفتند،
تن، اندام مثلاً جامه را در بر کرد، سینه، پهلو، لبه، کنار
بار، میوه، ثمر
بر دادن: بار دادن، میوه دادن، برای مثال پیش از این عمری به باد عشق او بر داده ام / بازگشتم عاشق دیدار او، تدبیر چیست؟ (انوری - ۷۸۷)، پسوند متصل به واژه به معنای کنایه از نتیجه دادن
برنده مثلاً پیغامبر، فرمانبر، رنجبر، باربر
شفا یافتن از مرض، رهایی، خلاص
خاطر، یاد، حافظه
بر زدن: کنایه از برابری کردن، برای مثال به برزنی که از او اندکی بیفروزند / به نور با فلک ماه بر زند برزن (عنصری - ۲۵۹)
تصویری از بر
تصویر بر
فرهنگ فارسی عمید
بر
پسوند متصل به واژه به معنای برنده مثلاً آهن بر، چوب بر، علف بر، پسوند متصل به واژه به معنای بریده مثلاً روده بر
بر زدن، بر زدن مثلاً در بازی ورق، بر هم زدن و درهم کردن ورق ها قبل از شروع به بازی
تصویری از بر
تصویر بر
فرهنگ فارسی عمید
بر
نیکویی، نیکو بودن، خوبی، احسان، نیکوکاری، موهبت، عطیه، نعمت، ذکرخیر
تصویری از بر
تصویر بر
فرهنگ فارسی عمید
بر
((بُ رّ))
گندم
تصویری از بر
تصویر بر
فرهنگ فارسی معین
بر
بار درخت، میوه
تصویری از بر
تصویر بر
فرهنگ فارسی معین
بر
((بِ رِّ))
نیکی، نیکوکاری
تصویری از بر
تصویر بر
فرهنگ فارسی معین
بر
((بَ رّ))
خشکی، دشت، بیابان
تصویری از بر
تصویر بر
فرهنگ فارسی معین
بر
((بَ))
بالا، بلند، نزد. پیش، هنگام
تصویری از بر
تصویر بر
فرهنگ فارسی معین
بر
سینه، آغوش، کنار، طرف، جانب، ضلع خارجی زمین یا ساختمان که به طرف کوچه یا خیابان راه باشد
تصویری از بر
تصویر بر
فرهنگ فارسی معین
بر
((بُ))
ریشه فعل «بریدن»، عمل جدا کردن ورق های بازی، در ترکیب به معنی «برنده» آید، چوب بر، آهن بر، خوردن جابه جا و در هم آمیخته شدن کارها یا ورق های بازی
تصویری از بر
تصویر بر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برآمد
تصویر برآمد
طلوع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برآشفته
تصویر برآشفته
عصبانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برآشفتن
تصویر برآشفتن
عصبانی شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برآشفتگی
تصویر برآشفتگی
عصبانیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برانگیزنده
تصویر برانگیزنده
مشوق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برانگیزاننده
تصویر برانگیزاننده
تحریک کننده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برانگیختن
تصویر برانگیختن
ترغیب کردن، ائتکال، تحریک، ترغیب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برافشاندن
تصویر برافشاندن
ساطع کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برافروخته
تصویر برافروخته
ملتهب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برافروختگی
تصویر برافروختگی
التهاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از براستی
تصویر براستی
در حقیقت، صادقانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برازنده
تصویر برازنده
متناسب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برازندگی
تصویر برازندگی
تناسب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برادر کلان
تصویر برادر کلان
اچی، آکا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برابری
تصویر برابری
انطباق، موازنه، تساوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برابر نهش
تصویر برابر نهش
اپوزیسیون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برابر نهاد
تصویر برابر نهاد
آنتی تز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برابر سنجی
تصویر برابر سنجی
تطبیق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برابر خواه
تصویر برابر خواه
اگالیتر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برابر
تصویر برابر
منطبق، مساوی، مطابق، معادل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بر دوش
تصویر بر دوش
بر عهده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بر پایه
تصویر بر پایه
مبتنی بر، بر اساس، طبق، بر مبنای
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بر این پایه اند
تصویر بر این پایه اند
عبارتند از
فرهنگ واژه فارسی سره