بلندی. (ناظم الاطباء). بالا. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان). بالای. زبر. روی. سر. (ناظم الاطباء). مقابل فرود. مقابل پایین. (برهان). مقابل زیر. بر برای استعلاست و بر زبر و بر بالای و بر روی و امثال آن غلط نباشد و قدما بسیار معمول داشته اند. (یادداشت مؤلف) : گه بر آن کندز بلند نشین گه در این بوستان چشم گشای. رودکی. آهو ز تنگ و کوه بیامد بدشت و راغ بر سبزه باده خوش بود اکنون اگر خوری. رودکی. یخچه میبارید از ابر سیاه چون ستاره بر زمین از آسمان. رودکی. نباشد زین زمانه بس شگفتی اگر بر ما ببارد آذرخشا. رودکی. خداوند ما کاین جهان آفرید بلند آسمان از برش برکشید. ابوشکور. بینی آن نقاش و آن رخسار اوی از بر خو همچو بر گردون قمر. خسروانی (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 417). برافروز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر. دقیقی. چندین حریر حله که گسترد بر درخت ما ناکه برزدند بقرقوب و شوشتر. کسایی. یکی دژ بکرد از بر تیغ کوه شد آن شهر با او همه همگروه. فردوسی. دگر روز چون خور برآمد ز راغ نهاد از بر چرخ زرین چراغ. فردوسی. تهمتن بپوشید ببر بیان نشست از بر اژدهای ژیان. فردوسی. بدرگاهی رسیدم کز بر او نیارد درگذشتن خط محور. لبیبی (گنج بازیافته ص 14). هر زمان نعره برآید که فلان بندۀ او بفلان شهر فلان قلعه بکند از بن و بر. فرخی. رسید پرکلاهش بلی به چه بفلک گذشت همت او از چه از بر کیوان. فرخی. همچو نوباوه برنهد بر چشم نامۀاو خلیفۀ بغداد. فرخی. زمین آنکه از بر بد از زیر شد جهان را دل از خویشتن سیر شد. (گرشاسب نامه). چو دیوار فرسوده شد زیر و بر سرانجام روزی برآید بسر. (گرشاسب نامه). همه چیز زیر و خرد از برست جز ایزد که او از خرد برترست. (گرشاسب نامه). ای خوانده بسی علم و جهان گشته سراسر تو بر زمی و از برت این چرخ مدور. ناصرخسرو. چون قطره چکیده ز پی نرگس و شمشاد چون باد وزیده ز بر سوسن و عبهر. ناصرخسرو. بر تا فرود عالم پر شاعر است و من از چند کس فرودم و از چند کس برم. سوزنی. شرح آن دیگران همی ندهم گر فرودند گر بر از خورشید. انوری. در بیت ذیل از سعدی بر بمعنی باز و بالا است، بر بودن، باز و بالا بودن معنی می دهد: برهت نشسته بودم که نظر کنی بحالم نکنی که چشم مستت ز خمار بر نباشد. سعدی. - بر آب نهادن، بر باد نهادن، کنایه از بی ثبات و ناپایدار کردن و آفریدن چیزی را. (آنندراج) : جهان بر آب نهاده ست و زندگی بر باد غلام خاطر آنم که دل بر او ننهاد. سعدی (از آنندراج). و رجوع به ترکیب بعد وبر باد نهاده شود. - بر آب نهاده، متزلزل. ناپایدار. و رجوع به ترکیب قبل شود. - بر آب و آتش زدن، سعی بی فایده کردن. (بهار عجم) (آنندراج). به آب و آتش زدن. با تحمل خطرها نهایت سعی کردن. بی پروا از خطر کوشیدن: فکر شبگیر بلندی دارم از خود همرهان میزنم بر آب و آتش خویش را شبها چو شمع. تنها (آنندراج). عبث آن جنگجو بر آب و آتش میزندخود را برات خط چو حکم آسمانی برنمیگردد. صائب (آنندراج). - برآمدن، بالا آمدن. -