- بدیع
- نوبیرون آورنده، زیبا، نو، تازه
معنی بدیع - جستجوی لغت در جدول جو
- بدیع
- تازه، نو، شگفت، موجد و مبتدع، نو بیرون آورنده، در علوم ادبی علمی که در آرایش سخن، زینت کلام، صنایعی که نظم و نثر را زینت می دهد بحث می کند
- بدیع ((بَ))
- نو، تازه، دانشی که به بیان زیبایی های صنایع شعری می پردازد، عجیب، نادر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث بدیع: افکار بدیعه، جمع بدایع
مؤنث واژۀ بدیع، تازه، نو، شگفت، موجد و مبتدع، نو بیرون آورنده، در علوم ادبی علمی که در آرایش سخن، زینت کلام، صنایعی که نظم و نثر را زینت می دهد بحث می کند
نو آور خواندن نو آور دانستن
کودک نمکین، مرد خرده سنج، کاخ استوار
آبخوست آداک گریزک
خوی (عرق)
نام قبرستان مقدس در مدینه منوره میباشد، جائی که در آنجا درختان گوناگون از هر نوع باشد
فروشنده
همتا
تناور تنومند به این: بدین صفت بدین شکل
بدل چیزی، عوض، هر چیزی به جای دیگری باشد
والا پایگاه
آغاز، آفریده، کارنو
چیزهای نادر وعجیب
بر زمین افتاده، کرکم رنگ (کرکم زعفران)، تیر افتاده از پیکان
شکافته، پراکنده، گله شتر، رمه گوسبند، بامداد، نیمه از هر چه دو نیم گشته شیر دوشیده سرد شده که پوست تنک مانندی بر روی آن بسته باشد، شکافته شکاف زده، نیمه از هر چیز شکافته به دو نیم، صبح
فروشنده، آنکه چیزی را می فروشد
جایی که در آن درختان گوناگون باشد
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، غدو، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام
بدیع ها، تازه ها، نوها، شگفت ها، موجد و مبتدع ها، در علوم ادبی علومی که در آرایش سخن، زینت کلام، صنایعی که نظم و نثر را زینت می دهد بحث می کند، جمع واژۀ بدیع
تن آسان و آرمیده، ساکن، مقبره
((بَ))
فرهنگ فارسی معین
جایی که در آن درختان گوناگون باشد، نام گورستانی در مدینه که آرامگاه بسیاری از نزدیکان پیامبر در آنجاست
((صَ))
فرهنگ فارسی معین
شیر دوشیده سرد شده که پوست تنک مانندی بر روی آن بسته باشد، شکافته، شکاف زده، نیمه از هر چیز شکافته، به دو نیم، صبح
عوض، جانشین
خرید یا فروش
شر، سوء سیئه، ضدنیکی
چیز تازه
بدعت، چیز نو پیدا شده که سابقه نداشته باشد، رسم و آیین نو، سنت تازه که برخلاف دستور دین جعل شود