رای ها و اندیشه های مختلف، تدبیرها و روش های مختلف، برای مثال جهانیان را دیدم بسی ز هر مذهب / بسی بدیدم از گونه گونه جدکاره (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۶)
رای ها و اندیشه های مختلف، تدبیرها و روش های مختلف، برای مِثال جهانیان را دیدم بسی ز هر مذهب / بسی بدیدم از گونه گونه جدکاره (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۶)
بدخواه. بدنیت. (از ولف). بدکام. بداندیش. بدذات: از آن زشت بدکامۀ شوم پی که آمد ز درگاه خسرو به ری... فردوسی. دگرگونه آهنگ بدکامه کرد به پیروز خسرو یکی نامه کرد. فردوسی. هم اندر زمان پاسخ نامه کرد زمژگان تو گفتی سر خامه کرد که آن نامۀ شاه کیهان رسید ز بدکامه دستت بباید کشید. فردوسی. - بدکامه کردن، بداندیش کردن. مخالف کردن: گراز سپهبدیکی نامه کرد به قیصر، ورا نیز بدکامه کرد بدو گفت برخیز و ایران بگیر نخستین من آیم ترا دستگیر. (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2894). و رجوع به کامه شود
بدخواه. بدنیت. (از ولف). بدکام. بداندیش. بدذات: از آن زشت بدکامۀ شوم پی که آمد ز درگاه خسرو به ری... فردوسی. دگرگونه آهنگ بدکامه کرد به پیروز خسرو یکی نامه کرد. فردوسی. هم اندر زمان پاسخ نامه کرد زمژگان تو گفتی سر خامه کرد که آن نامۀ شاه کیهان رسید ز بدکامه دستت بباید کشید. فردوسی. - بدکامه کردن، بداندیش کردن. مخالف کردن: گراز سپهبدیکی نامه کرد به قیصر، ورا نیز بدکامه کرد بدو گفت برخیز و ایران بگیر نخستین من آیم ترا دستگیر. (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2894). و رجوع به کامه شود
آنکه مرتکب کارهای بد شود. بدکردار. بدفعل. بدعمل. بدفعال. (فرهنگ فارسی معین). گنهکار. (آنندراج). طالح. مسی ٔ. (یادداشت مؤلف) : نگون بخت را زنده بر دار کرد دل مرد بدکار بیدار کرد. فردوسی. یکی مرد خونریز و بدکار و دزد بخواهی ز من چشم داری بمزد. فردوسی. همان تور بدکار برگشته بخت... ...شنیدم که ساز شبیخون گرفت. فردوسی. بداندیش و بدکار و بدگوهرند بدین پادشاهی نه اندر خورند. فردوسی. همیشه تا نبود خوب کار چون بدکار چنان کجا نبود نیکخواه چون بدخواه. فرخی. اگر بدکار به بوده ست بگذار که آخرهم به بد گردد گرفتار. ناصرخسرو. از پیش این رئیس نکوکار پاکزاد افکنده سر چو خائن بدکار می روم. خاقانی. آن کیست کز روی کرم با من وفاداری کند برجای بدکاری چو من یکدم نکوکاری کند. حافظ.
آنکه مرتکب کارهای بد شود. بدکردار. بدفعل. بدعمل. بدفعال. (فرهنگ فارسی معین). گنهکار. (آنندراج). طالح. مسی ٔ. (یادداشت مؤلف) : نگون بخت را زنده بر دار کرد دل مرد بدکار بیدار کرد. فردوسی. یکی مرد خونریز و بدکار و دزد بخواهی ز من چشم داری بمزد. فردوسی. همان تور بدکار برگشته بخت... ...شنیدم که ساز شبیخون گرفت. فردوسی. بداندیش و بدکار و بدگوهرند بدین پادشاهی نه اندر خورند. فردوسی. همیشه تا نبود خوب کار چون بدکار چنان کجا نبود نیکخواه چون بدخواه. فرخی. اگر بدکار به بوده ست بگذار که آخرهم به بد گردد گرفتار. ناصرخسرو. از پیش این رئیس نکوکار پاکزاد افکنده سر چو خائن بدکار می روم. خاقانی. آن کیست کز روی کرم با من وفاداری کند برجای بدکاری چو من یکدم نکوکاری کند. حافظ.