جدول جو
جدول جو

معنی بدنژاد - جستجوی لغت در جدول جو

بدنژاد
بداصل، بدگوهر، فرومایه، آنکه نژاد اصیل نداشته باشد
تصویری از بدنژاد
تصویر بدنژاد
فرهنگ فارسی عمید
بدنژاد(بَ نِ)
بداصل و فرومایه. (آنندراج). بداجداد. (ناظم الاطباء). هجین. قهمد. (منتهی الارب). نانجیب. ناپاکزاد. (یادداشت مؤلف) :
شود رنج این تخمۀ ما بباد
بگفتار تو کهتر بدنژاد.
فردوسی.
گذشتی ازو گر بدی پاکزاد
بدی در میانش اربدی بدنژاد.
(گرشاسب نامه).
لغت نامه دهخدا
بدنژاد
فرومایه، پست
تصویری از بدنژاد
تصویر بدنژاد
فرهنگ لغت هوشیار
بدنژاد
بداصل، بدگوهر، نانجیب
متضاد: نژاده، اصیل، نجیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنشاد
تصویر بنشاد
(پسرانه)
شاد بنیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بدنما
تصویر بدنما
هر چیزی که در نظر خوب نیاید، آنچه صورت ظاهرش خوشایند نباشد، بدنمود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدنمود
تصویر بدنمود
بدنما، هر چیزی که در نظر خوب نیاید، آنچه صورت ظاهرش خوشایند نباشد، بدنمود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنداد
تصویر بنداد
بنیاد، بیخ، پایه، اصل، شالوده، پی دیوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
بیخ، پایه، اصل، شالوده، پی دیوار
بنیاد کردن: بنا کردن، شالوده ریختن، آغاز کردن، دست به کاری زدن
بنیاد نهادن: شالوده ریختن، بنا کردن، آغاز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدنهاد
تصویر بدنهاد
بدسرشت، بدبنیاد، بدطینت، نانجیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدنشان
تصویر بدنشان
دارای صفات بد، بداصل، بدکار، فرومایه
فرهنگ فارسی عمید
(شَ نِ)
شاه نژاد. از نژاد شاهان. شاهزاده. از خانوادۀ شاهی
لغت نامه دهخدا
(بَبُنْ)
بدنهاد. بدذات. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
سگ را اگر خدمت کنی بهتر که بدبنیاد را. (امثال و حکم دهخدا ج 2ص 984)
لغت نامه دهخدا
(بَ دِ)
بادنجان. (دزی ج 1 ص 59). و رجوع به بادنجان شود
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ)
صاحب دندان. دندان دار. بادندان:
گرانجانی که گفتی جان نبودش
بدندانی که یک دندان نبودش.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(بَ نِ)
بدکار. دارای عیب. (از ولف). بدکار و پست. (ناظم الاطباء). بدصفت. (یادداشت مؤلف) :
نباید که آن ریمن بدنشان
زند رای با نامور سرکشان.
فردوسی.
بد که گوید زو مگر بدنیتی
بدخصال و بدفعال و بدنشان.
فرخی.
شیعت مایندری ای بدنشان
شاید اگر دشمن دختندری.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(بَ نِ / نَ)
خیانت و نمک بحرامی و افساد و دشمنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ نِ / نَ)
مرکّب از: پیشوند بر + نهاد، بر قاعده و قانون. قانون. (ناظم الاطباء)،
لغت نامه دهخدا
(بَ نِ / نَ)
بدگهر و بدسرشت. (آنندراج). خائن و نمک بحرام و مفسد. (ناظم الاطباء) ، نشیمن و قرارگاه و آرام جای باز و شاهین و امثال آن. (برهان قاطع). نشیمن و آرامگاه باز و شاهین و جز آن. (ناظم الاطباء). پدواز. (یادداشت مؤلف). بتواز. (آنندراج). و رجوع به پدواز و بتواز شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
مرکّب از: با + نژاد، نژاده. اصیل. نجیب. نسیب. دارای حسب و نسب:
که از تخمۀ تور وز کیقباد
یکی شاه سر برزند بانژاد.
فردوسی.
هنرمند و بادانش و بانژاد
تو شادی و این دیگران از تو شاد.
فردوسی.
هشیوار و آهسته و بانژاد
بسی نامبردار دارد بیاد.
فردوسی.
کسی کش فلاطون به دست اوستاد
خردمند و بادانش و بانژاد.
فردوسی.
و رجوع به نژاد و نژاده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدنشان
تصویر بدنشان
بدکار، بداصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنداد
تصویر بنداد
بنیاد اساس، اصل هر چیز، پشتیبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
معروف به بدی، بی آبرو، رسوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنلاد
تصویر بنلاد
بنای عمارت و اصل آن، دیوار و اصل آن، پشتیبان. بنیاد وپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
پایه، اصل، ریشه
فرهنگ لغت هوشیار
ژنکه نژاد اصیل نداشته باشد بد گوهر بد اصل، اسبی که پدرش عربی و مادرش ترکی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد نژادی
تصویر بد نژادی
عمل و حالت بد نژاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدنهاد
تصویر بدنهاد
نا نجیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با نژاد
تصویر با نژاد
اصیل، نجیب، دارای حسب ونسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد نهاد
تصویر بد نهاد
بد سرشت بد طینت بد ذات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
اساس، موسسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بد نهاد
تصویر بد نهاد
بد جنس، شرور
فرهنگ واژه فارسی سره
بداصلی، بدذاتی، بدسرشتی، بدطینتی، بدگوهری دژنهادی
متضاد: نیک نهادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدذات، بدسرشت، بدنفس، بدطینت، ناپارسا، ناخلف
متضاد: خوش جنس، خوش طینت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدترکیب، بدشکل، بدمنظر، بدنما، زشت، کریه
متضاد: خوش ترکیب، خوش منظر
فرهنگ واژه مترادف متضاد