بدکار. دارای عیب. (از ولف). بدکار و پست. (ناظم الاطباء). بدصفت. (یادداشت مؤلف) : نباید که آن ریمن بدنشان زند رای با نامور سرکشان. فردوسی. بد که گوید زو مگر بدنیتی بدخصال و بدفعال و بدنشان. فرخی. شیعت مایندری ای بدنشان شاید اگر دشمن دختندری. ناصرخسرو.
بدکار. دارای عیب. (از ولف). بدکار و پست. (ناظم الاطباء). بدصفت. (یادداشت مؤلف) : نباید که آن ریمن بدنشان زند رای با نامور سرکشان. فردوسی. بد که گوید زو مگر بدنیتی بدخصال و بدفعال و بدنشان. فرخی. شیعت مایندری ای بدنشان شاید اگر دشمن دختندری. ناصرخسرو.
بدگهر و بدسرشت. (آنندراج). خائن و نمک بحرام و مفسد. (ناظم الاطباء) ، نشیمن و قرارگاه و آرام جای باز و شاهین و امثال آن. (برهان قاطع). نشیمن و آرامگاه باز و شاهین و جز آن. (ناظم الاطباء). پدواز. (یادداشت مؤلف). بتواز. (آنندراج). و رجوع به پدواز و بتواز شود
بدگهر و بدسرشت. (آنندراج). خائن و نمک بحرام و مفسد. (ناظم الاطباء) ، نشیمن و قرارگاه و آرام جای باز و شاهین و امثال آن. (برهان قاطع). نشیمن و آرامگاه باز و شاهین و جز آن. (ناظم الاطباء). پدواز. (یادداشت مؤلف). بتواز. (آنندراج). و رجوع به پدواز و بتواز شود
مرکّب از: با + نژاد، نژاده. اصیل. نجیب. نسیب. دارای حسب و نسب: که از تخمۀ تور وز کیقباد یکی شاه سر برزند بانژاد. فردوسی. هنرمند و بادانش و بانژاد تو شادی و این دیگران از تو شاد. فردوسی. هشیوار و آهسته و بانژاد بسی نامبردار دارد بیاد. فردوسی. کسی کش فلاطون به دست اوستاد خردمند و بادانش و بانژاد. فردوسی. و رجوع به نژاد و نژاده شود
مُرَکَّب اَز: با + نژاد، نژاده. اصیل. نجیب. نسیب. دارای حسب و نسب: که از تخمۀ تور وز کیقباد یکی شاه سر برزند بانژاد. فردوسی. هنرمند و بادانش و بانژاد تو شادی و این دیگران از تو شاد. فردوسی. هشیوار و آهسته و بانژاد بسی نامبردار دارد بیاد. فردوسی. کسی کش فلاطون به دست اوستاد خردمند و بادانش و بانژاد. فردوسی. و رجوع به نژاد و نژاده شود