جدول جو
جدول جو

معنی بدفرجام - جستجوی لغت در جدول جو

بدفرجام
کسی که عاقبت به خیر نباشد، بدعاقبت، بدانجام
تصویری از بدفرجام
تصویر بدفرجام
فرهنگ فارسی عمید
بدفرجام
بدعاقبت، عاقبت به شر
تصویری از بدفرجام
تصویر بدفرجام
فرهنگ لغت هوشیار
بدفرجام
بدانجام، بدعاقبت
متضاد: عاقبت به خیر، نیک فرجام
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدفرجامی
تصویر بدفرجامی
بدفرجام بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدرام
تصویر بدرام
سرکش، نافرمان، برای مثال چرخ «بدرام» تا که شد رامش / از کواکب چو خلد شد بدرام (شمس فخری - مجمع الفرس - بدرام)، حیوانی که به آسانی رام نشود
پدرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرجام
تصویر فرجام
انجام، پایان، عاقبت، آخر کار، در علم حقوق تجدیدنظر در رای دادگاه که توسط دیوان عالی کشور صورت می گیرد
فرجام خواستن: در علم حقوق تقاضای تجدیدنظر در دعوایی که حکم آن از دادگاه استان صادر شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدانجام
تصویر بدانجام
آنچه پایانش بد باشد، بدعاقبت، بدفرجام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی فرجام
تصویر بی فرجام
نافرجام، بی عاقبت، بدعاقبت، آنکه یا آنچه عاقبتش خوب نباشد، بیهوده، بی فایده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نافرجام
تصویر نافرجام
کسی که عاقبت کارش خوب نباشد، بدعاقبت، برای مثال این دو چیزم بر گناه انگیختند / بخت نافرجام و عقل ناتمام (سعدی - ۱۴۷)، بیهوده، بی فایده، شوم
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
بر وزن و معنی انجام است که به معنی انتها و آخر باشد. (برهان). عاقبت. (غیاث). خاتمه. ختام. (یادداشت به خط مؤلف). در زبان پهلوی فرژام و فرجام و فرجامینیتن، از پارسی باستان ظاهراً فرجامه از ریشه گم به معنی رفتن. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
ابله و فرزانه را فرجام خاک
جایگاه هر دو اندر یک مغاک.
رودکی.
که چون باشد انجام و فرجام جنگ
که را بیش خواهد بد اینجا درنگ.
دقیقی.
چنین است فرجام آوردگاه
یکی خاک یابد یکی فر و جاه.
فردوسی.
شما هیچ دل را مدارید تنگ
چنین است آغاز و فرجام جنگ.
فردوسی.
چرا به هم نکنی زر و سیم خویش به جهد
چرا نگه نکنی کارخویش را فرجام.
فرخی.
زمستان رابود فرجام نوروز
چنان چون تیره شب را عاقبت روز.
فخرالدین اسعد.
همین است و یک رزم مانده ست سخت
بکوشیم تا چیست فرجام بخت.
اسدی.
فرجام کار خویش نگه کن چو عاقلان
فرجامجوی روی ندارد به رود و جام.
ناصرخسرو.
همه فردای تو به از امروز
همه فرجام تو به از آغاز.
مسعودسعد.
با خود گفت غفلت کردم و فرجام کار غافلان چنین باشد. (کلیله و دمنه).
خاقانیا منال که غم را چو تو بسی است
کاول نشست جفت و به فرجام فرد خاست.
خاقانی.
که شیرین انگبینی بود در جام
شهنشه روغن او شد به فرجام.
نظامی.
پیر میخانه همی خواند معمایی دوش
از خط جام که فرجام چه خواهد بودن.
حافظ.
- بدفرجام، بدعاقبت: گدایی نیک سرانجام به از پادشاهی بدفرجام. (گلستان).
- بدفرجامی، بدعاقبتی:
وفاداری کن و نعمت شناسی
که بدفرجامی آرد ناسپاسی.
سعدی (صاحبیه).
- خوب فرجام، آنکه عاقبت کارش نیک باشد. خوش فرجام. خوشبخت:
برش تنگدستی دو حرفی نوشت
که ای خوب فرجام نیکوسرشت.
سعدی (بوستان).
- فرخنده فرجام، خوب فرجام. خوشبخت:
هم از بخت فرخنده فرجام تست
که تاریخ سعدی در ایام تست.
سعدی (بوستان).
- نافرجام، بدعاقبت. (غیاث) :
هیچ دانی که چیست دخل حرام
یا کدام است خرج نافرجام ؟
سعدی (صاحبیه).
- نیک فرجام، خوب فرجام. عاقبت به خیر:
بخواند هوشمند نیک فرجام
نشاید کرد ضایع خیره، ایام.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خوش و خرم و آراسته. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (هفت قلزم). خوش و خرم. (انجمن آرا) (آنندراج). خرم و آراسته و نیکو. (شرفنامۀمنیری). آراسته. (فرهنگ سروری). پدرام:
کافروخته روی بود و بدرام
پاکیزه نهاد و نازک اندام.
نظامی.
بگریم بر آن تخت بدرام او
زنم بوسه ای بر لب جام او.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دغاباز. ریاکار. (آنندراج). مکار. حیله باز. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ لِ)
بدلگام. (ناظم الاطباء). رجوع به بدلگام شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ناتمام. (ناظم الاطباء). که فرجام ندارد. بی فرجام. بی پایان. که او را انتهائی نبود. تمام ناشده. به اتمام نارسیده. ابتر. اتمام نایافته، بدعاقبت. (ناظم الاطباء). کسی که نکوئی آخر کار نداشته باشد. (آنندراج) (غیاث اللغات). نحس. مشؤوم. (از منتهی الارب). بی سرانجام: حوس، مرد نافرجام و شوم داشته شده. (منتهی الارب) :
این دو چیزم بر گناه انگیختند
بخت نافرجام و عقل ناتمام.
سعدی.
از بس که سیاه بخت و نافرجامم
در خواب ندیده روز هرگز شامم.
محتشم کاشانی.
، بی اثر. ناکارساز. ناکارگر. بی نتیجه. بیهوده. بی فایده. (ناظم الاطباء). لغو. (ترجمان القران) (دهار) : اللغو و اللغا، سخن نافرجام. (السامی فی الاسامی). التهجیل، سخن نافرجام شنوانیدن. (تاج المصادر بیهقی) :
هیچ دانی که چیست دخل حرام
یا کدامست خرج نافرجام.
سعدی.
، عمل قبیح و خرد و کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مرکّب از: بی + فرجام، بدعاقبت:
سگ در این روزگار بی فرجام
بر چنین مهتری شرف دارد
در قلم داشتن فلاح نماند
خنک آنرا که چنگ و دف دارد.
ابوطاهر خاتونی.
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ)
بدفرجام وآنچه ببدی منتهی شود و بدعاقبت. (ناظم الاطباء). بدفرجام. بدعاقبت. (فرهنگ فارسی معین) :
بدانجام رفت و بد اندیشه کرد
که با زیردستان جفا پیشه کرد.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ فُ)
کوره ای است در سرزمین ارّان که شهر مهم آن نشوی است که همان ’نقجوان یا نخجوان’. باشد و همه آن سرزمین را انوشروان بهنگام آباد ساختن باب الابواب (دربند) آبادان ساخته است و آن را جزو ارمینیۀ سوم شمرده اند. (از معجم البلدان). و رجوع به فهرست سرزمینهای خلافت شرقی ذیل نشوی و ارمینیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بد فرجام
تصویر بد فرجام
بد انجام بد عاقبت، بدخواه بد نیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافرجام
تصویر نافرجام
تمام ناشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدانجام
تصویر بدانجام
بدفرجام، بدعاقبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد فرجامی
تصویر بد فرجامی
بد انجامی بد عاقبتی، بد خواهی بد نیتی
فرهنگ لغت هوشیار
ستوری که دهنه را قبول نکند مرکوب (و مخصوصااسب) سرکشی چموش، شخص گردنکش یاغی نافرمان سخت سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدلجام
تصویر بدلجام
بد لگام (لجام تازی شده لگام پارسی است) سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی فرجام
تصویر بی فرجام
بد عاقبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرجام
تصویر فرجام
خاتمه، آخر، ختام، انتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیفرجام
تصویر بیفرجام
بی عاقبت: عشق بیفرجام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرجام
تصویر فرجام
((فَ رْ))
پایان، انجام، نتیجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدرام
تصویر بدرام
((بَ))
وحشی، سرکش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدانجام
تصویر بدانجام
((~. اَ))
بدعاقبت، بدفرجام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نافرجام
تصویر نافرجام
((فَ))
بیهوده، بی نتیجه، بدعاقبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرجام
تصویر فرجام
اتمام، پایان، سرانجام، عاقبت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نافرجام
تصویر نافرجام
مذبوحانه
فرهنگ واژه فارسی سره
بدلگام، چموش، سرکش
متضاد: رام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی انتها، بدبخت، بدعاقبت، مشووم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدعاقبت، بدفرجام
متضاد: عاقبت بخیر، خوش فرجام
فرهنگ واژه مترادف متضاد