جدول جو
جدول جو

معنی نافرجام

نافرجام((فَ))
بیهوده، بی نتیجه، بدعاقبت
تصویری از نافرجام
تصویر نافرجام
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با نافرجام

نافرجام

نافرجام
کسی که عاقبت کارش خوب نباشد، بدعاقبت، برای مِثال این دو چیزم بر گناه انگیختند / بخت نافرجام و عقل ناتمام (سعدی - ۱۴۷)، بیهوده، بی فایده، شوم
نافرجام
فرهنگ فارسی عمید

نافرجام

نافرجام
ناتمام. (ناظم الاطباء). که فرجام ندارد. بی فرجام. بی پایان. که او را انتهائی نبود. تمام ناشده. به اتمام نارسیده. ابتر. اتمام نایافته، بدعاقبت. (ناظم الاطباء). کسی که نکوئی آخر کار نداشته باشد. (آنندراج) (غیاث اللغات). نحس. مشؤوم. (از منتهی الارب). بی سرانجام: حوس، مرد نافرجام و شوم داشته شده. (منتهی الارب) :
این دو چیزم بر گناه انگیختند
بخت نافرجام و عقل ناتمام.
سعدی.
از بس که سیاه بخت و نافرجامم
در خواب ندیده روز هرگز شامم.
محتشم کاشانی.
، بی اثر. ناکارساز. ناکارگر. بی نتیجه. بیهوده. بی فایده. (ناظم الاطباء). لغو. (ترجمان القران) (دهار) : اللغو و اللغا، سخن نافرجام. (السامی فی الاسامی). التهجیل، سخن نافرجام شنوانیدن. (تاج المصادر بیهقی) :
هیچ دانی که چیست دخل حرام
یا کدامست خرج نافرجام.
سعدی.
، عمل قبیح و خرد و کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

نافرزام

نافرزام
ناسزا، نکوهیده: (قومی گفتند سخن نافرزام است و کلمات نکوهیده {مقابل فرزام
نافرزام
فرهنگ لغت هوشیار

نافرجامی

نافرجامی
بی پایانی بی انتهایی، شومی مشوومی، بدبختی بدعاقبتی: چون حاصل کار ماست نافرجامی تن در دادیم نیک در بدنامی. (کمال اسماعیل لغ)، بی اثری بیهودگی
فرهنگ لغت هوشیار

نافرجامی

نافرجامی
حالت و چگونگی نافرجام. رجوع به نافرجام شود، بی پایانی. بی انتهایی. انجام نداشتن. پایان نداشتن، بدعاقبتی. بدسرانجامی. بی سرانجامی. فرجام نداشتن. بی سر و سامانی:
چون حاصل کار ماست نافرجامی
تن دردادیم نیک در بدنامی.
کمال الدین اسماعیل
لغت نامه دهخدا