معنی بدعی - جستجوی لغت در جدول جو
بدعی
(بِ)
کافر. (ناظم الاطباء)
ادامه...
کافر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصویر بدری
بدری
(دخترانه)
منسوب به بدر، ماه تمام
ادامه...
منسوب به بدر، ماه تمام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویر بدهی
بدهی
پولی که باید به دیگری پرداخت شود، قرض
ادامه...
پولی که باید به دیگری پرداخت شود، قرض
فرهنگ فارسی عمید
تصویر بدوی
بدوی
بَدوی
ابتدایی مثلاً هیئت بدوی
ادامه...
ابتدایی مثلاً هیئت بدوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویر مدعی
مدعی
ادعا کننده، دشمن، کسی که از چیزی لاف می زند که ندارد، در علم حقوق خواهان، کسی که با دیگری دعوی دارد، دعوی کننده
ادامه...
ادعا کننده، دشمن، کسی که از چیزی لاف می زند که ندارد، در علم حقوق خواهان، کسی که با دیگری دعوی دارد، دعوی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویر بدعت
بدعت
چیز نو پیدا شده که سابقه نداشته باشد، رسم و آیین نو، سنت تازه که برخلاف دستور دین جعل شود
ادامه...
چیز نو پیدا شده که سابقه نداشته باشد، رسم و آیین نو، سنت تازه که برخلاف دستور دین جعل شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویر بدوی
بدوی
بَدَوی
ساکن بادیه، بادیه نشین، صحرانشین مثلاً قبایل بدوی
ادامه...
ساکن بادیه، بادیه نشین، صحرانشین مثلاً قبایل بدوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویر بدیع
بدیع
تازه، نو، شگفت، موجد و مبتدع، نو بیرون آورنده، در علوم ادبی علمی که در آرایش سخن، زینت کلام، صنایعی که نظم و نثر را زینت می دهد بحث می کند
ادامه...
تازه، نو، شگفت، موجد و مبتدع، نو بیرون آورنده، در علوم ادبی علمی که در آرایش سخن، زینت کلام، صنایعی که نظم و نثر را زینت می دهد بحث می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویر بدلی
بدلی
ساختگی، تقلبی مثلاً جواهر بدلی
ادامه...
ساختگی، تقلبی مثلاً جواهر بدلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویر بدهی
بدهی
پول یا کالائی که از دیگری قرض گرفته شده و باید به او بدهد
ادامه...
پول یا کالائی که از دیگری قرض گرفته شده و باید به او بدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر بدیع
بدیع
نوبیرون آورنده، زیبا، نو، تازه
ادامه...
نوبیرون آورنده، زیبا، نو، تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر بدوی
بدوی
ابتدائی، آغازی
ادامه...
ابتدائی، آغازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر بسعی
بسعی
شتابان وبتعجیل، بزودی
ادامه...
شتابان وبتعجیل، بزودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر بردعی
بردعی
پالاندوز زین گر
ادامه...
پالاندوز زین گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر مدعی
مدعی
دعوی کرده شده، آرزو کرده شده
ادامه...
دعوی کرده شده، آرزو کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر بدعت
بدعت
آئین نو، رسم نو، تازه، عقیده که مخالف دین باشد
ادامه...
آئین نو، رسم نو، تازه، عقیده که مخالف دین باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر بدعه
بدعه
آیین نو نو آوری نو آیینی
ادامه...
آیین نو نو آوری نو آیینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر بدلی
بدلی
خوش ظاهر وبد باطن، چیزی که جنسش بد باشد
ادامه...
خوش ظاهر وبد باطن، چیزی که جنسش بد باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر بدنی
بدنی
تنی
ادامه...
تنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر مدعی
مدعی
((مُ دَّ عا))
دعوی کرده شده، ادعا کرده شده
ادامه...
دعوی کرده شده، ادعا کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویر مدعی
مدعی
((مُ دَّ))
خواهان، ادعا کننده
ادامه...
خواهان، ادعا کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویر بدعت
بدعت
((بِ عَ))
نوآوری، به ویژه رسم یا آیین تازه ای که مورد پذیرش قرار نگرفته یا مخالف سنت پذیرفته شده باشد
ادامه...
نوآوری، به ویژه رسم یا آیین تازه ای که مورد پذیرش قرار نگرفته یا مخالف سنت پذیرفته شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویر بدلی
بدلی
((بَ دَ))
قلابی، غیراصلی
ادامه...
قلابی، غیراصلی
فرهنگ فارسی معین
تصویر بدوی
بدوی
ابتدایی، آغازی
ادامه...
ابتدایی، آغازی
فرهنگ فارسی معین
تصویر بدوی
بدوی
((بَ دَ))
بیابانی
ادامه...
بیابانی
فرهنگ فارسی معین
تصویر بدهی
بدهی
آنچه بدهکار باید به بستانکار بپردازد، قرض
ادامه...
آنچه بدهکار باید به بستانکار بپردازد، قرض
فرهنگ فارسی معین
تصویر بدیع
بدیع
((بَ))
نو، تازه، دانشی که به بیان زیبایی های صنایع شعری می پردازد، عجیب، نادر
ادامه...
نو، تازه، دانشی که به بیان زیبایی های صنایع شعری می پردازد، عجیب، نادر
فرهنگ فارسی معین
تصویر بعدی
بعدی
پسین، سپسین
ادامه...
پسین، سپسین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویر بدعت
بدعت
نوآوری
ادامه...
نوآوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویر مدعی
مدعی
خواهان، خواستار، داونده، داومند
ادامه...
خواهان، خواستار، داونده، داومند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویر بدهی
بدهی
دین، قرض
ادامه...
دین، قرض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویر بدوی
بدوی
بَدَوی
Dowdy
ادامه...
Dowdy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویر بدنی
بدنی
Bodily, Somatic, Somatically
ادامه...
Bodily, Somatic, Somatically
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویر بعدی
بعدی
Dimensionally, Next, Subsequent
ادامه...
Dimensionally, Next, Subsequent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویر مدعی
مدعی
Claimant, Litigant, Postulator, Pretender
ادامه...
Claimant, Litigant, Postulator, Pretender
دیکشنری فارسی به انگلیسی