جدول جو
جدول جو

معنی بدسیما - جستجوی لغت در جدول جو

بدسیما
بدقیافه، بدشکل، بی ریخت، بدگل، زشت رو، کریه المنظر
متضاد: خوش سیما، خوش منظر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارسیما
تصویر ارسیما
(پسرانه)
نماینده داریوش سوم پادشاه هخامنشی برای گفتگو با اسکندر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرسیما
تصویر فرسیما
(دخترانه)
فر (فارسی) + سیما (عربی) دارای سیما باشکوه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بادپیما
تصویر بادپیما
اسب، استر یا شتر تندرو، تیزرفتار، بادپا، بیکاره، مفلس، دروغ گو، یاوه سرا، برای مثال یکی باد پیمای کم زن بود / که از کینه با خویش دشمن بود (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدنما
تصویر بدنما
هر چیزی که در نظر خوب نیاید، آنچه صورت ظاهرش خوشایند نباشد، بدنمود
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی غده یا توموری سرطانی که به نقاط دیگر بدن هم سرایت می کند و آن ها را آلوده می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدیمن
تصویر بدیمن
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، بداغر، سبز پا، بدشگون، نامیمون، نامبارک، سیاه دست، میشوم، منحوس، تخجّم، نافرّخ، بدقدم، مشوم، شمال، پاسبز، سبز قدم، خشک پی، نحس، شنار، مرخشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاسیما
تصویر لاسیما
خصوصاً، مخصوصاً، سیّما، به ویژه، بیژه، علی الخصوص، بالخصوص، به خصوص
فرهنگ فارسی عمید
(وِ خوا / خا دَ)
خاصه. خصوصاً. بالخاصه. بخصوص. علی الخصوص. ویژه. بویژه، نه چنانستی. (دهار). لاترما. رجوع به سیما شود
لغت نامه دهخدا
راتینج است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
بادپیمای. مردم مفلس لاابالی بی فایده گوی و بی ماحصل و دروغ گوی را گویند. (برهان) (آنندراج). بیحاصل. بیفایده. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ سروری). آنکه کار بیهوده کند. آنکه عملی عبث کند. بادسنج. باددرکف. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 74). رجوع به بادسنج و باددرکف شود:
یکی بادپیمای کم زن بود
که از کینه با خویش دشمن بود.
لبیبی.
خاک پاشان دیگرند و بادپیمایان دگر
کی توان مر ساسیان را زاهل ساسان داشتن ؟
سنایی.
بادپیمای تر از من نبود در ره عشق
گر پی دیدۀ خود سرمه کنم خاک درش.
سنایی.
شرم بادت چو کلک بی باکی
آب ساقی و بادپیمائی.
سیدحسن غزنوی.
زین چاره گران بادپیمای
در کار فلک که را رسد پای ؟
(منسوب به نظامی).
ببوی زلف تو با باد عیشها دارم
اگرچه عیب کنندم که بادپیمائیست.
سعدی (بدایع).
بلبل بیدل نوائی میزند
بادپیمائی هوائی میزند.
سعدی (طیبات).
رجوع به باد شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ پَ / پِ)
بدعهد. آنکه به پیمان وفادار نیست:
خداوندا جهاندارا ز خانان دوستی ناید
که بی رسمند و بی قولند و بدعهدند و بدپیمان.
فرخی، گردن کشی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
بوسیاه، گیاهی است بنام افرا، (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
بدخلق. بدطینت. بدرفتار. (ناظم الاطباء). بدخو. زشت خصلت. (آنندراج) ، رفتن بر سرین. (منتهی الارب) (آنندراج). رفتن به سرین. کون خیزه کردن. (یادداشت مؤلف) ، در جامه ریدن. (آنندراج). در جامه پلیدی کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
به ویژه علی الخصوص بویژه بخصوص: و این اخلاق لاسیما با وقات غیظ و عضب جز بقوت دین درست در باطن هیچ صاحب فرمان پدپد نیایید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد یمن
تصویر بد یمن
بد شگون نافرخنده شوم نامبارک نحس مقابل خوش یمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدسیرت
تصویر بدسیرت
بدرفتار، زشت خصلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد نما
تصویر بد نما
بد شکل بد صورت زشت کریه المنظر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدیمن
تصویر بدیمن
نا مبارک، شوم، بدبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برسیم
تصویر برسیم
شبدر از گیاهان شبدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدخیم
تصویر بدخیم
بدخو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایما
تصویر دایما
بطور پیوسته، همیشه، مداوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدسیم
تصویر تدسیم
تر کرد ن با روغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسیام
تصویر بوسیام
افرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیما
تصویر قدیما
از روزگار سابق از زمان پیشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاسیما
تصویر لاسیما
((س یَّ))
به ویژه، به خصوص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدنما
تصویر بدنما
((~. نَ))
بدشکل، زشت، بسیار نازک و تنک، نشان دهنده تمام بدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادپیما
تصویر بادپیما
((پِ))
محروم، بی بهره، آن که کار بیهوده می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدیمن
تصویر بدیمن
((بَ. یُ))
بدشگون، ناخجسته، شوم
فرهنگ فارسی معین
بدعهد، بدقول، پیمان شکن، عهدشکن، عهدگسل
متضاد: وفادار، خوش قول
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بدخیم
تصویر بدخیم
Malignant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نفرین و ناسزا
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بدخیم
تصویر بدخیم
злокачественный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بدخیم
تصویر بدخیم
bösartig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بدخیم
تصویر بدخیم
злоякісний
دیکشنری فارسی به اوکراینی