بادپیمای. مردم مفلس لاابالی بی فایده گوی و بی ماحصل و دروغ گوی را گویند. (برهان) (آنندراج). بیحاصل. بیفایده. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ سروری). آنکه کار بیهوده کند. آنکه عملی عبث کند. بادسنج. باددرکف. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 74). رجوع به بادسنج و باددرکف شود: یکی بادپیمای کم زن بود که از کینه با خویش دشمن بود. لبیبی. خاک پاشان دیگرند و بادپیمایان دگر کی توان مر ساسیان را زاهل ساسان داشتن ؟ سنایی. بادپیمای تر از من نبود در ره عشق گر پی دیدۀ خود سرمه کنم خاک درش. سنایی. شرم بادت چو کلک بی باکی آب ساقی و بادپیمائی. سیدحسن غزنوی. زین چاره گران بادپیمای در کار فلک که را رسد پای ؟ (منسوب به نظامی). ببوی زلف تو با باد عیشها دارم اگرچه عیب کنندم که بادپیمائیست. سعدی (بدایع). بلبل بیدل نوائی میزند بادپیمائی هوائی میزند. سعدی (طیبات). رجوع به باد شود.