اسب، استر یا شتر تندرو، تیزرفتار، بادپا، بیکاره، مفلس، دروغ گو، یاوه سرا، برای مثال یکی باد پیمای کم زن بود / که از کینه با خویش دشمن بود (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۱)
اسب، استر یا شتر تندرو، تیزرفتار، بادپا، بیکاره، مفلس، دروغ گو، یاوه سرا، برای مِثال یکی باد پیمای کم زن بُوَد / که از کینه با خویش دشمن بُوَد (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۱)
بادپیمای. مردم مفلس لاابالی بی فایده گوی و بی ماحصل و دروغ گوی را گویند. (برهان) (آنندراج). بیحاصل. بیفایده. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ سروری). آنکه کار بیهوده کند. آنکه عملی عبث کند. بادسنج. باددرکف. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 74). رجوع به بادسنج و باددرکف شود: یکی بادپیمای کم زن بود که از کینه با خویش دشمن بود. لبیبی. خاک پاشان دیگرند و بادپیمایان دگر کی توان مر ساسیان را زاهل ساسان داشتن ؟ سنایی. بادپیمای تر از من نبود در ره عشق گر پی دیدۀ خود سرمه کنم خاک درش. سنایی. شرم بادت چو کلک بی باکی آب ساقی و بادپیمائی. سیدحسن غزنوی. زین چاره گران بادپیمای در کار فلک که را رسد پای ؟ (منسوب به نظامی). ببوی زلف تو با باد عیشها دارم اگرچه عیب کنندم که بادپیمائیست. سعدی (بدایع). بلبل بیدل نوائی میزند بادپیمائی هوائی میزند. سعدی (طیبات). رجوع به باد شود.
بادپیمای. مردم مفلس لاابالی بی فایده گوی و بی ماحصل و دروغ گوی را گویند. (برهان) (آنندراج). بیحاصل. بیفایده. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ سروری). آنکه کار بیهوده کند. آنکه عملی عبث کند. بادسنج. باددرکف. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 74). رجوع به بادسنج و باددرکف شود: یکی بادپیمای کم زن بود که از کینه با خویش دشمن بود. لبیبی. خاک پاشان دیگرند و بادپیمایان دگر کی توان مر ساسیان را زاهل ساسان داشتن ؟ سنایی. بادپیمای تر از من نبود در ره عشق گر پی دیدۀ خود سرمه کنم خاک درش. سنایی. شرم بادت چو کلک بی باکی آب ساقی و بادپیمائی. سیدحسن غزنوی. زین چاره گران بادپیمای در کار فلک که را رسد پای ؟ (منسوب به نظامی). ببوی زلف تو با باد عیشها دارم اگرچه عیب کنندم که بادپیمائیست. سعدی (بدایع). بلبل بیدل نوائی میزند بادپیمائی هوائی میزند. سعدی (طیبات). رجوع به باد شود.
تاب، ریسمانی که از جایی آویزان می کردند و در آن می نشستند تا به جلو و عقب حرکت کنند، نرموره، گواچو، بازام، آورک، پالوازه، سابود، اورک، بازپیچ برای مثال ز تاک خوشه فروهشته وز باد نوان / چو زنگی شده بر بادپیچ بازیگر (ابوالمثل بخارایی- صحاح الفرس - بادپیچ)
تاب، ریسمانی که از جایی آویزان می کردند و در آن می نشستند تا به جلو و عقب حرکت کنند، نَرمورِه، گُواچو، بازام، آوَرَک، پالوازِه، سابود، اَورَک، بازپیچ برای مِثال ز تاک خوشه فروهشته وز باد نوان / چو زنگی شده بر بادپیچ بازیگر (ابوالمثل بخارایی- صحاح الفرس - بادپیچ)
خانه ای را گویند که بادگیر داشته باشد. (برهان) (هفت قلزم) (فرهنگ سروری) (جهانگیری) (غیاث). خانه ای را گویند که بادگیر داشته باشد که باددر آن آید و آنرا بادخوان و بادخن و بادخون گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به بادخوان، بادخن و بادخون شود.
خانه ای را گویند که بادگیر داشته باشد. (برهان) (هفت قلزم) (فرهنگ سروری) (جهانگیری) (غیاث). خانه ای را گویند که بادگیر داشته باشد که باددر آن آید و آنرا بادخوان و بادخن و بادخون گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به بادخوان، بادخن و بادخون شود.
ریسمانی باشد که در ایام عید و جشن از جائی آویزند و زنان و کودکان بر آن نشینند و در هوا آیند و روند و بارپیچ هم آمده است، (برهان) (ناظم الاطباء)، بازپیچ و وازپیچ، (اداهالفضلا)، کاز، کواچو (کرمان)، چنجونی یا چنچولی (اصفهان)، بادپیچ، (صراح)، ریسمانی است که در عروسیها از جای آویزند و زنان و کودکان در آن نشسته حرکت کنند و در هوا آیند و روند و بعضی آنرا اورک گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، ریسمانی باشد که کودکان هر دو سر وی بر درخت بندند و یکی در میان نشسته و می جنباند، تا باد گیرد، (فرهنگ اسدی خطی نخجوانی)، ریسمانی باشد که روز نوروز از بام درآویزند تا بر آن نشینند و در هوا آیند و روند و در کرمان آنرا گواچو گویند و در اصفهان چنجیل خوانند، (معیار جمالی)، ریسمانی که در ایام نوروز از بام آویزند و کودکان و زنان برو نشینند و در بعضی زبانها کازخوانند و بکرمانی گواجو و باصفهانی جنجولی گویند ابوالمثل گوید: ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان چو زنگیانند بر بادپیچ بازی گر، (از فرهنگ سروری)، دواده، (منتهی الارب)، و در اداه الفضلا بازپیچ و وازپیچ آمده است
ریسمانی باشد که در ایام عید و جشن از جائی آویزند و زنان و کودکان بر آن نشینند و در هوا آیند و روند و بارپیچ هم آمده است، (برهان) (ناظم الاطباء)، بازپیچ و وازپیچ، (اداهالفضلا)، کاز، کواچو (کرمان)، چنجونی یا چنچولی (اصفهان)، بادپیچ، (صراح)، ریسمانی است که در عروسیها از جای آویزند و زنان و کودکان در آن نشسته حرکت کنند و در هوا آیند و روند و بعضی آنرا اورک گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، ریسمانی باشد که کودکان هر دو سر وی بر درخت بندند و یکی در میان نشسته و می جنباند، تا باد گیرد، (فرهنگ اسدی خطی نخجوانی)، ریسمانی باشد که روز نوروز از بام درآویزند تا بر آن نشینند و در هوا آیند و روند و در کرمان آنرا گواچو گویند و در اصفهان چنجیل خوانند، (معیار جمالی)، ریسمانی که در ایام نوروز از بام آویزند و کودکان و زنان برو نشینند و در بعضی زبانها کازخوانند و بکرمانی گواجو و باصفهانی جنجولی گویند ابوالمثل گوید: ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان چو زنگیانند بر بادپیچ بازی گر، (از فرهنگ سروری)، دواده، (منتهی الارب)، و در اداه الفضلا بازپیچ و وازپیچ آمده است
تندرو. سریع. صفت اسب و مرکوب تیزرفتار باشد. بادپای. بادپیما. رجوع به بادپای و بادپیما شود: اراقیت را بر هوا دیدم (اراقیت پری بود) بر اسبی بادپیکر نشسته بر بالای سر شاه ایستادو جنگ می کرد. (اسکندرنامه نسخۀ خطی سعید نفیسی) ، منظره ای که باد در او سخت بزد: عمر چگونه جهد از دست خلق باد چگونه جهد از بادخون ؟ کسائی (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 362). رجوع به بادخن، بادخوان، بادگیر و آنندراج و شعوری (ج 1 ورق 179) شود، خانه بادگیردار. (برهان)، خانه ییلاقی، جریان آب، متاع و اسباب خانه، رسم و نشان خانه، شکل خانه. (ناظم الاطباء)
تندرو. سریع. صفت اسب و مرکوب تیزرفتار باشد. بادپای. بادپیما. رجوع به بادپای و بادپیما شود: اراقیت را بر هوا دیدم (اراقیت پری بود) بر اسبی بادپیکر نشسته بر بالای سر شاه ایستادو جنگ می کرد. (اسکندرنامه نسخۀ خطی سعید نفیسی) ، منظره ای که باد در او سخت بزد: عمر چگونه جهد از دست خلق باد چگونه جهد از بادخون ؟ کسائی (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 362). رجوع به بادخن، بادخوان، بادگیر و آنندراج و شعوری (ج 1 ورق 179) شود، خانه بادگیردار. (برهان)، خانه ییلاقی، جریان آب، متاع و اسباب خانه، رسم و نشان خانه، شکل خانه. (ناظم الاطباء)
بدعهد. آنکه به پیمان وفادار نیست: خداوندا جهاندارا ز خانان دوستی ناید که بی رسمند و بی قولند و بدعهدند و بدپیمان. فرخی، گردن کشی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
بدعهد. آنکه به پیمان وفادار نیست: خداوندا جهاندارا ز خانان دوستی ناید که بی رسمند و بی قولند و بدعهدند و بدپیمان. فرخی، گردن کشی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
کنایه از سریعالسیر و تیزتک و تندرو باشد واکثر صفت اسب واقع شود، (برهان)، سخت تیزرفتار، سخت سریعالسیر، (شرفنامۀ منیری) (غیاث) (انجمن آرا) : بدینگونه تا برگزید اشقری یکی بادپادئی گشاده بری، فردوسی، الا کجاست جمل بادپای من بسان ساقهای عرش پای او، منوچهری، روزی صیادان پیلی وحشی گرفتند از این سبک گامی، گران انجامی، بادپایی، (سندبادنامه ص 56)، اشقری بادپای بودش چست بتک آسوده و بگام درست، نظامی، اگر بادپایست خنگ ملک کمیت مرا نیز پالنگ نیست، سلطان آتسزبن قطب الدین محمد، سمند بادپا از تک فروماند شتربان همچنان آهسته میراند، سعدی (گلستان)، ، کیسۀ مملو از دم (گاز) که در شکم بعض ماهیان نهاده است و آن برای نگاه داشتن تعادل آنانست در اعماق مختلف آب، استسقا، (آنندراج)، بادکنک گوسفند (مثانۀ گوسفند) (در گیلان)، بادکنک ماهی (در گیلان)، رجوع به بادکنک شود
کنایه از سریعالسیر و تیزتک و تندرو باشد واکثر صفت اسب واقع شود، (برهان)، سخت تیزرفتار، سخت سریعالسیر، (شرفنامۀ منیری) (غیاث) (انجمن آرا) : بدینگونه تا برگزید اشقری یکی بادپادئی گشاده بری، فردوسی، الا کجاست جَمْل ِ بادپای من بسان ساقهای عرش پای او، منوچهری، روزی صیادان پیلی وحشی گرفتند از این سبک گامی، گران انجامی، بادپایی، (سندبادنامه ص 56)، اشقری بادپای بودش چست بتک آسوده و بگام درست، نظامی، اگر بادپایست خنگ ملک کمیت مرا نیز پالنگ نیست، سلطان آتسزبن قطب الدین محمد، سمند بادپا از تک فروماند شتربان همچنان آهسته میراند، سعدی (گلستان)، ، کیسۀ مملو از دَم (گاز) که در شکم بعض ماهیان نهاده است و آن برای نگاه داشتن تعادل آنانست در اعماق مختلف آب، استسقا، (آنندراج)، بادکنک گوسفند (مثانۀ گوسفند) (در گیلان)، بادکنک ماهی (در گیلان)، رجوع به بادکنک شود
عمل بادپیما. باد پیمودن: زحل از دلو با قوی رائی خصم را داده بادپیمایی. نظامی. رجوع به بادپیما و بادپیمای و باد پیمودن شود، آنچه بباد داده شده. بربادرفته. تلف شده. ازدست رفته. نیست و نابود شده
عمل بادپیما. باد پیمودن: زحل از دلو با قوی رائی خصم را داده بادپیمایی. نظامی. رجوع به بادپیما و بادپیمای و باد پیمودن شود، آنچه بباد داده شده. بربادرفته. تلف شده. ازدست رفته. نیست و نابود شده
آلتی که در بلندی برای تعیین جهت باد نصب کنند. (ناظم الاطباء). نشان یا پرده ای که ازو سمت وزیدن باد مشخص و معلوم شود. (آنندراج). صفحۀ سبک گردانی که در اطراف یک محور عمودی متحرک است و برای تعیین جهت و سمت باد در محل مرتفعی نصب میکنند
آلتی که در بلندی برای تعیین جهت باد نصب کنند. (ناظم الاطباء). نشان یا پرده ای که ازو سمت وزیدن باد مشخص و معلوم شود. (آنندراج). صفحۀ سبک گردانی که در اطراف یک محور عمودی متحرک است و برای تعیین جهت و سمت باد در محل مرتفعی نصب میکنند