جدول جو
جدول جو

معنی بدنما

بدنما((~. نَ))
بدشکل، زشت، بسیار نازک و تنک، نشان دهنده تمام بدن
تصویری از بدنما
تصویر بدنما
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بدنما

بدنما

بدنما
هر چیزی که در نظر خوب نیاید، آنچه صورت ظاهرش خوشایند نباشد، بدنمود
بدنما
فرهنگ فارسی عمید

بدنما

بدنما
بدشکل و بی ظرافت و کریه المنظر و زشت. (ناظم الاطباء). چیزی که نمود خوب نداشته باشد. بدنمود. (از آنندراج). که خوش شکل نباشد. که بچشمها بد آید. (از یادداشتهای مؤلف) :
پاک بود از شهوت و حرص و هوی
نیک کرد او لیک نیک بدنما.
مولوی.
مدان بد، هر آن بدنمایی که هست
که آن نیز نیکوست جایی که هست.
امیرخسرو.
برشع، مرد گول دفزک بدنما و بدخو. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا

بادنما

بادنما
آلتی که برای تعیین جهت وزش باد نصب کنند لوحه سبک گردانی که در اطراف یک محور عمودی میچرخد و آنرا برای تعیین جهت و سمت باد در محل مرتفعی نصب نمایند
فرهنگ لغت هوشیار

قدنما

قدنما
آنچه تمام قدوبالای فرد را نشان دهد مثلاً آیینه قدنما
قدنما
فرهنگ فارسی عمید

قدنما

قدنما
آنچه قد شخص را نشان دهد یا (آینه) آیینه قدنما. آیینه ای که تمام قد و بالای انسان را نشان دهد آینه قدی
فرهنگ لغت هوشیار